بحر طویل از حرم تا گودال ویژه محرم

بحر طویل از حرم تا گودال

بحر طویل نوعی شعر یا نثر موزون در ادبیات فارسی است. قالب بحر طویل بیش تر برای بیان سخنان طنز یا هزل کاربرد دارد. اما برخی شعرهای جدی‌تر مانند مرثیه‌ها و مناظره‌ها نیز با قالب بحرطویل نوشته شده‌اند. این قالب در حقیقت یک تفنن ادبی است که گاهی شعرا در آن مطایبات و فکاهیات را به نظم در می آورند. در تعزیه ها و نوحه سرایی های قدیم نیز این شیوه ضمن محاورات و تقریرات به کار رفته است. سرودن بحر طویل از دوره صفویه مرسوم شده است.

در این مطلب شما با بحر طویل از حرم تا گودال سروده ی غلامرضا سازگار آشنا می شوید.

کیست این پای کشیده ز همه هست و گرفته سر و جان را به سر دست و به جانان شده پا بست و ز صهبای وصال آمده سر مست و گذشته ز تن و جان و سر و افسر دخت و پسر و همسر و هفتاد و دو یار و نفسش سوخته از سوز عطش حنجره‌اش خشک و دلش آتش و چشمش شده دریا نگه دوخته بر نیزه و شمشیر سراپا شده از چار طرف پیکر پاکش سپر تیر و پیامش همه تهلیل و کلامش همه تکبیر به مرآت جمالش شده تفسیر کتاب الله اکبر به گمانم که خداوند بود پیش‌رو و پشت سرش خیل رسولان مکرم،

سپهش یوسف و یعقوب و مسیحا و کلیم است و ذبیح است و خلیل‌الله و آدم به سرش سایه پیغمبر اسلام و یمینش ملک آب و یسارش ملک خاک و مطیعش ملک نار و مریدش ملک باد وزنند از جگر سوخته فریاد که: ای بر تو سلام از طرف خلق و خدا باد بده اذن که یک لحظه بگیریم و ببندیم، بکوبیم و بسوزیم سر و جان و تن این قوم دغا را.

پاسخ از آن دو لب خشک و از آن حنجره سوخته آمد که: الا ای همه عالم هستی ملک و جن و بشر ای همه پیغامبران بر سر تسلیم بمانید به ذات احد خالق دادار به پیغمبر مختار به پیشانی خونین علی حیدر کرار به قرآن و به قدر و شرف عترت اطهار به خون دل انصار به ایمان علی‌اکبر و لبخند علی‌اصغر و چشم و سر و دست و جگر تشنه عباس علمدار،

مبادا که کسی پرده شود بین من و یار که از صبح ازل بوده چنین عهد من و حضرت دادار که سازم سر و جان را سپر تیغ شرر بار و به هر عضو تنم زخم روی زخم رسد از لبه تیغ و سر نیزه این قوم ستمکار و تنم چون ورق پاره قرآن ز سم اسب شود پاره دگر بار و سرم بر سر نی راه سپارد سوی دلدار برد خصم ستمگر سر و سامان مرا بر سر بازار، در آن حال کنم بر سر نی شکر خدا را.

پس از آن گفت و شنود آن شه ابرار ندا داد در آن عرصه پیکار به آن لشکر خونخوار که از قوم ستمکار منم حجت دادار منم آنکه به هر عضو و تنم بوسه زده احمد مختار، اگر اهل نمازید بدانید که ما روح نمازیم، اگر اهل دعایید بدانید که ما جان دعاییم،

اگر عبد خدایید بدانید که ما وجه خداییم، خدا را به چه تقصیر ستادید و کشیدید به قتلم ز ره کینه و تزویر همه نیزه و شمشیر نمودید رخم را هدف سنگ و دلم را هدف تیر چه رو داده که با ختم رسل یکسره پیوند گستید و چنین عهد شکستید همین آب که بر وحش و طیور و به همه خلق مباح است به روی پسر فاطمه بستید در این ماه که ممنوع‌قتال است چه رو داده که خون من مظلوم حلال است چرا خیل جوانان مرا یکسره کشتید و به شش ماهه من رحم نکردید زدید از ره بیداد به حلقوم علی‌اصغر من تیغ جفا را.

بحر طویل از حرم تا گودال

صدافسوس که در پاسخ ریحانه پیغمبر اسلام زبان را ز ره کینه گشودند به دشنام که ناگاه همان مظهر خشم ازلی وارث شمشیر علی نعره کشید از جگر و تیغ کشید از کمر و کرد سر و جان سپر و ریخت به هم بحر و بر و کرد چنان حمله بر آن قوم که در خاطره‌ها گشت عیان خندق و بدر و احد و احزاب،

که دیده‌ست که یک فرد لب تشنه که هفتاد و دو داغش به جگر مانده کند حمله به یک لشکر و لشکر بگریزند به صحرا و در و دره و کوه و کمر از تندر خشمش ملک‌الموت گرفته به کف انگشت تحیر که حسین است و یا کرده خدا حمله بر این قوم ستمکار، زهی تیغ و زهی دست و زهی عزم و زهی غیرت و ایثار که یک فوج سیه در کف یک فرد شده سخت گرفتار، بیایید و ببینید حسین است که می‌رزمند و می‌تازد و از خشم جهانگیر و شرار دم شمشیر و ز فریاد خروشنده تکبیر به هم ریخته اوضاع زمین را و سما را.

اگر پیرو میثاق خداوند نمی‌بود به یک حمله آن حجت دادار نمی‌ماند به جا یک تن از آن لشکر خونخوار به تسلیم خدا ماند ز پیکار که آن قوم ستمکار به او حمله نمودند به شمشیر شرر بار، یکی زد به جبین سنگ و یکی بر جگرش نیزه یکی بر دهنش تیر و یکی فرق ورا کرد جدا از دم شمشیر، فلک آتش توفنده شد و سخت برافروخت، ملک بال و پرش سوخت،

قدر ریخت به سر خاک و گریبان قضا چون جگر خواجه لولاک شد از پنجه غم چاک و رسولان همه فریاد کشیدند و به تن جامه دریدند و به دندان جگر از خشم گزیدند ندا از طرف خالق دادار شنیدند که ای عالم ایجاد همه هست خدا نقش زمین شد، سر پیغمبر و زهرا و علی باد سلامت که شد از عرصه زین نقش زمین شمس امامت به خدا وجه خدا در یم خون کرد اقامت همه صحراست پر از گرگ و زنند از همه سو بر بدنش جنگ یکی نیزه فرو کرده به قلب و دگری دامن خود کرده پر از سنگ سنان رفته فرو در گلو و راه نفس بسته بر او تنگ الا خیل ملایک نگذارید که زهرا برود جانب گودال و ببیند که حسینش زده چون بسمل بی‌بال پر و بال به پرواز درآمده ز لب‌های به خون شسته خود روح دعا را.

هوا تیره و تار است، زمین قله نار است، فلک صاعقه‌بار است و شده چشمه خورشید پر از دود و در آن وادی خون گم شده یک مرکب بی‌صاحب و فریاد زند زینب و بالای بلندی نگهش جانب میدان و در آن سور و در آن حال به تعجیل رود شمر ستمگر سوی گودال زده دامن خود بر کمر و در کف او خنجر و رودرروی او بر سر و بر سینه‌زنان فاطمه اطهر و جبریل امین و حسن و حیدر کرار،

بیایید و بسوزید و بنالید و ببینید که با چکمه زند شمر ستمگر ز ره کینه بر آن سینه که انداخته گل از اثر بوسه پیغمبر اسلام، الا خیل ملک فوج رسل خویش به مقتل برسانید، که خنجر ز کف شمر ستمگر بستانید خدایا چه شده دم‌به‌دم از جانب گودال رسد ناله «ای وای حسین وای حسینا» به خدا خون زده فواره از آن حنجر صدپاره و قاتل به سر دست گرفته‌ست سری را که شبیه است به پیغمبر و خونش چکد از حنجر رویش به روی مادر و چشمش به سوی خواهر گردیده عیان واقعه محشر و دیدند سر نیزه همه شمس ضحی را.

 

آی حضرت باران

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها