داستانی از حکایات مولوی ؛ نقاشان چینی و رومی

حکایات مولوی
حکایات مولوی

در این بخش یکی دیگر از حکایات مولوی به نام نقاشان چینی و رومی را با هم می خوانیم. در محضر پادشاهی بحث و تعریف از دو گروه نقاش چینی و رومی بود و بسیار تعریف می‌کردند در باب خلاقیت و هنر دست آن‌ها.

در حضور پادشاه آن‌قدر از آن‌ها گفتند تا او را مجاب کردند با آن دو گروه ملاقاتی داشته باشد.

شاه برای این‌که بفهمد کدام یک از آن دو گروه چیره‌دست‌تر و هنرمند‌تر است تصمیم گرفت هر دوی آن‌ها را به کاخ دعوت کند و از آن‌ها بخواهد دیوارهای درون یک اتاق را نقاشی کنند. تا او ببیند کدام گروه برتر است و حرف طرفداران کدام دسته در کاخ با واقعیت مطابقت دارد.

در یک روز هر دو گروه به کاخ دعوت شدند و یک اتاق در اختیار آن‌ها قرار گرفت و به آن‌ها گفته شد هر گونه وسایل و تجهیزاتی که لازم داشتید بگویید تا در کمترین زمان به دستتان برسد.

وسط اتاق را هم پارچه‌ای کشیدند تا دو گروه از کار هم بی‌خبر باشند تا شائبه‌ی تقلب به وجود نیاید و هر کدام خلاقیت و هنر خود را در نقاشی روی دیوار به کار بگیرند.

چند روزی گذشت و هیچ‌کس حق ورود به اتاق آن‌ها را نداشت به جز اعضای هر گروه که از راه‌های جدا از هم وارد اتاق می‌شدند و تمام روز را به کار روی دیوار می‌پرداختند.

بعد از چند روز سفارش‌های گروه چینی شروع شد. انواع رنگ‌ها و ابزار مخصوص نقاشی را می‌خواستند اما گروه رومی فقط با وسایل و ابزاری که در چنته داشتند کار می‌کردند و در طول این مدت هیچ چیزی سفارش ندادند.

پرده‌برداری از نقاشی‌ها و انتخاب بهترین گروه

بعد از گذشت یک ماه هر دو گروه به حاکم اطلاع دادند که کار نقاشی تمام شده است و می‌توانند از اتاق بازدید به عمل آورند. شاه آن روز را روز جشن اعلام کرد و همه‌ی مردم در میدان اصلی شهر مشغول شادی و پایکوبی شدند و صدای ساز و دهل از گوشه گوشه‌ی شهر به گوش می‌رسید.

شاه به همراه نزدیکانش به اتاق رفت. قرار بر این شد که اول از دیوار سمت هنرمندان چینی بازدید کنند. وقتی وارد قسمت چینی‌ها شد از شدت شعف زبانش بند آمد.

بعد از آن نوبت گروه رومی شد. پارچه از مقابل آن‌ها کنار رفت و دیدند نقش دیوار گروه چینی روی دیوار آن‌ها افتاده است، حتی زیباتر از نقاشی اصلی در حقیقت. آنها در طول این مدت مشغول سمباده‌زدن دیوار بودند که آن را مانند آینه صیقلی کنند تا تصویر دیوار رو به رو را، که همان نقاشی چینی‌ها بود، منعکس کند.

شاه در انتخاب هوش و هنر مردد بود. وزیر پادشاه که مردی عارف و خردمند بود گفت زندگی همانند این دیوار است اگر دل صاف و روشن داشته باشی زیبایی‌ها و مهربانی‌ها را با شدت بیشتری می‌بینی و تو هم آن را به دیگران بر می‌گردانی پس دل صاف و پاک داشتن بالاترین هنر آدمیان است.

اختصاصی نشریه‌ی اینترنتی نوجوان‌ها – سوسن قریشی

 

1/5 - (1 امتیاز)
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها