از پدرم اسمشُ یاد گرفتم

وقتی چشام به روی دنیا وا شد

هنوز تو قنداقه بودم یاعلی

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
داستان های شاهنامه؛ جنگ و شکست شاه هاماوران

گفت و منُ بغل گرفت و پاشد

تو عالم بچگی و سادگی

وقتی غمی دنیامُ تاریک می کرد

پدر می گفت یا علی و پا می شد

منُ به آسمونا نزدیک می کرد

زمزمه یاعلی و یاعلی

از رگ مادرم تو خونم می ریخت

شبای تشنه وقتی شیرم می داد

طعم علی روی زبونم می ریخت

علی کلید خانه‌ی خدا بود

قفل دل شکسته رُ وا می کرد

علی مث فرشته های معصوم

با گریه دنیا رُ تماشا می کرد

ماه شبای مشق بچگی هام

عکس علی بود که تو چشمه می ریخت

وقتی علی رُ می نوشتم رو خط

نام علی برام کرشمه می ریخت

بچگیام عمریه رفته از یاد

با اونکه از غصه دارم تا می شم

دخترمُ وقتی بغل می کنم

بازم می گم یا علی و پا می شم

عبدالجبار کاکایی