بعضی کتابها خیلی زود بر سر زبان ها میافتد. کتاب هایی که بسیار خواندنیاند ولی شاید فرصت خواندن این کتاب ها را نداریم. روزهای تعطیل میتوانید بخش هایی از یک کتاب خواندنی را بخوانید.
شخصیت و اخلاق شهید سید مرتضی آوینی یکی از مهم ترین بخشهای زندگی آن بزرگوار است که معمولا کم تر به آن پرداخته میشود. در طی سالهای بعد از شهادت ایشان، معمولا اغلب اطرافیان و دوستان این شهید، در ارتباط با افکار و اندیشههای او صحبت کردند و بخشهای مهمی از زندگی شخصی و خُلقیات او در ارتباط با خانواده و دوستانش کم تر مورد توجه قرار گرفته است.
کتاب «شهید فرهنگ: شهید سید مرتضی آوینی در آینه خاطرات» یکی از اولین آثاری است که سعی کرده تا با توجه به همین موضوع به جمعآوری خاطرات شخصی شهید آوینی بپردازد. این کتاب که به کوشش یاسر عسگری منتشر شده است، مشتمل بر ۱۵۱ خاطره متفاوت از مقاطع مختلف زندگی سید شهیدان اهل قلم است که به وسیله همسر، پدر، دوستان و همکاران و برخی از آشنایان شهید بیان شده است در میان آنها نام افرادی چون بهروز افخمی، سیدمهدی شجاعی، مسعود فراستی، محمدرضا سرشار، سعید قاسمی، هدایتالله بهبودی و بسیاری دیگر از چهرههای فرهنگی کشور دیده میشود.
شیوه روایت خاطرات در این کتاب، دقیقا شبیه به مجموعه کتابهای «یادگاران» است و براساس خاطراتی کوتاه که با قلمی روان و نگارشی ساده نوشته شده، تالیف شده است. علاوه بر این تنوع خاطرات نقل شده از این شهید بزرگوار که از زبان شخصیتهایی مختلف بیان شده است، باعث شده تا وجوه مختلفی از شخصیت و زندگی شخصی آن شهید برای مخاطبان بازگو شود.
دغدغه نگارنده کتاب در جمعآوری خاطرات از اغلب چهرههایی که به نوعی با این شهید در ارتباط بودند، باعث شده تا مخاطب از زاویه دید افراد مختلف با شخصیت سید شهیدان اهل قلم آشنا شود و نگاه او به شخصیت این شهید محدود به نگاه اعضای خانواده و یا تعداد محدودی از دوستان و آشنایش نشود. اتفاقی که باعث ارائه چهرهای حقیقی و بدون روتوش از شخصیت شهید میشود.
این کتاب ۱۷۶ صفحهای توسط نشر معارف و با قیمت ۴۲۰۰ روانه بازار نشر شده است و تاکنون سه بار به زیر چاپ مجدد رفته است.
با هم بخشهایی از این کتاب را میخوانیم:
پرده اول: ماجرای سیگاری که به خاطر امام زمان (عج) ترک شد
باسواد واقعی
تقریباً تمام آثار فلسفی و هنری پیش از انقلاب را خوانده بودند. نامهای داستایوفسکی و نیچه از آن روزها یادم هست که زیاد دربارهاش حرف میزدند. راجع به کامو و داستایوفسکی در مقالهای نوشته بود که آنان فلسفه را زیسته بودند؛ نه این فقط مطالعه کرده و یا درباره آن سخن گفته باشند. فکر میکنم مرتضی هم دقیقاً اینطور بود. به خیلیهای دیگر هم میشد باسواد گفت، ولی مرتضی فضای آن روزها و آثار فلسفی و رمانهایش را زندگی کرده بود و چون با جان و دلش آن فضا را احساس کرده بود، وقتی جواب سوالاتش پیدا شد، دیگر درنگی نیفتاد و تزلزلی پیش نیامد. (راوی: همسر شهید)
نظارت امام زمان(عج) بر همه اعمال و رفتار ما
چند سال از انقلاب گذشته بود که مرتضی سیگارش را ترک کرد. دلیلی که برای این کار ذکر کرد این بود آقا امام زمان(عج) در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. در این صورت من چهطور میتوانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ اینگونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد. در مورد هر آدم غیرسیگاری این احتمال، هر چند ناچیز وجود دارد که یک روزی سیگار بکشد، ولی در مورد آقا مرتضی این امر کاملاً غیرممکن بود؛ چون ارادهاش از اراده حق ناشی میشد. همان موقع باید میفهمیدم که شهید میشود. (راوی: همسر شهید)
نمیخواهم هم رنگ دیگران شوم
تابستان سال ۶۳ صدا و سیما یک دوره آموزشی گذاشته بود. من هم از طرف بسیج صدا و سیمای مهاباد به این دوره معرفی شده بودم. در اوایل انقلاب هرکس کاری بلد بود یکجا میفرستادنش؛ چون من کمی عکاسی میدانستم به تلویزیون رفتم. در این دوره آموزشی، یکی از اساتید ما، آوینی بود و اولین ملاقاتهای من با ایشان در آن زمان رُخ داد. البته آوینی را دورادور میشناختم و میدانستم که ایشان در تلویزیون است، نگاه متفاوت دارد و حرفهای متفاوت میزند.
در آن کلاسها فهرستی از کارهایش ارائه داد و چند کار را نام برد. در آن کلاسها نوع لباس آوینی برای ما خیلی شاخص بود. ایشان در تیرماه اورکت خاکی را که بسیجیها میپوشیدند به تن داشت و در کلاس هم آن را در نمیآورد. جلسه سوم یا چهارم، وقتی به او مقداری نزدیک شدم، پرسیدیم: شما با این اورکت گرمت نیست؟ گفت: نمیخواهم با در آوردن این لباس، همرنگ دیگران شوم. او آدمی به شدت انقلابی بود. البته ما از این روحیات ایشان لذت میبردیم؛ چون خودمان هم در سالها در همان حال و هوا بودیم. شخصیت او طوری بود که آدمها جذبش میشدند. (راوی: محمدعلی فارسی، مستندساز)
پرده دوم: این مایه فقط میتواند مال آوینی باشد!
ستایش رهبری از متون روایت فتح
اوایل سال ۶۶ پس از شهادت تعدادی از همکارانمان با حضرت آیتالله خامنهای دیدار داشتیم. ایشان در این دیدار خصوصی حدود یک ساعت درباره برنامه روایت فتح صحبت کردند و بیش از هرچیز روی متن برنامهها تاکید فرمودند. بعد از ما پرسیدند: «نویسنده این برنامه کیست؟» شهید مرتضی آوینی کنار من نشسته بود. از قبل به ما سپرده بود درباره او صحبت نکنیم. ما سعی کردیم از پاسخ به پرسش آقا طفره رویم. اما آقا سوال را با تاکید بیش تر تکرار کردند. ما ناچار شدیم بگوییم سیدمرتضی. آقا فرمودند: «این متون شاهکار ادبی است و من آنقدر هنگام شنیدن و دیدن برنامه لذت میبرم که قابل وصف نیست.» (راوی: مهدی همایونفر، تهیهکننده مجموعه روایت فتح)
گریههای نیمهشب
شبها بلا استثنا گریه میکرد.۶-۷ نفر در خرمشهر در یک اتاق بودیم. طبقه بالا بود. یک پاگرد کوچک داشت مرتضی تا ساعت ۲ مطالعه میکرد. بعد بیرون میرفت و تا نماز صبح گریه میکرد. بعد بچهها را برای نماز بیدار میکرد. بعد از نماز هم که میخواست کمی بخوابد، اصغر و مرتضی [شعبانی] و سایرین شلوغ میکردند. مرتضی فقط ۲ ساعت میخوابید، صبح که بلند میشد مثل فرشته بود. اگر گریههای شب را از او میگرفتند، دق میکرد. (راوی: محمدعلی فارسی، مستندساز)
این مایه فقط میتواند مال آوینی باشد!
اولین برخوردم با مرتضی در همان حوزه هنری بود. یک روز حوزه هنری فیلم «مشق شب» ساخته کیارستمی را در تالار اندیشه به نمایش گذاشت. من در تالار نشسته بودم. در میانه فیلم یک نفر که دو سه ردیف جلوتر از ما نشسته بود، شروع کرد علیه فیلم موضع گرفتن. ما صدایش را میشنیدیم که خیلی آتشین علیه فیلم حرف میزد. من هم به همان شکل داشتم هرچه از دهانم درمیآمد به فیلم و کارگردان میگفتم. آن بنده خدا که پشتش هم به ما بود، عرق چین سیاهی به سرداشت. به بغل دستیام گفتم این مرتضی آوینی نیست؟ گفت از کجا متوجه شدی؟ گفتم این مایه فقط میتواند مال او باشد. گفت: بله. فیلم تمام شد. ما بلند شدیم و مرتضی از کنار ما رد شد. برخورد اول ما همین بود. (راوی: مسعود فراستی، منتقد سینما)
دفاع آقا مرتضی از ساخت مادرش حضرت زهرا(س)
[این خاطره، همان خاطره بالا است که از زبان یکی دیگر از هنرمندان حاضر در سالن نقل شده است.] احتمالا زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پُر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و… . در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا(س) بیادبی میشد. من این را فهمیدم. لابد دیگران هم همینطور، ولی همه لال شدیم و دَم برنیاوردیم. با جهانبینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتما منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم، اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: «خدا لعنتت کند! چرا داری توهین میکنی؟!»
همه سرها به سویش برگشت. در ردیفهای وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکی بر سرش بود و اورکتی سبز بر تنش. از بغل دستیام (سعید رنجبر) پرسیدم: آقا را میشناسی؟
گفت: سید مرتضی آوینی است. (راوی: محمدرضا سرشار، نویسنده)
پرده سوم: راز تکراری نشدن فیلمهای آوینی
اصلاً بریزیم آقای آوینی را بزنیم!
بعد از دهمین جشنواره فیلم فجر، یک روز به دفترمان آمده بود. گفت: «جایتان خالی بود که ببینید دیشب روشنفکرها و دانشجویان هنر چه بلایی سر من آوردند!» در آن جا سمیناری بوده برای بررسی سینمای بعد از انقلاب، آقای آوینی هم یکی از سخنرانان بوده است. میگفت: سخنرانان دیگر همان چیزها را گفتند که اغلب در مجلهها نوشته میشود، طوری که یکی از استادان و کارگردانان سینما، چهل صفحه مطلب خواند که حتی یک جملهاش هم مال خودش نبود، بلکه همه مال خارجیها بود یا ترجمه شده بود و یا هنوز ترجمه نشده بود، ولی من منابعشان را میدانستم.
از همه بدتر قبل از من یک جوان شهرستانی و در لباس ما حزباللهیها حرف میزد. آنقدر خودش را در مقابل سینما و سینماگران باخته بود و آنچنان ذلیلانه حرف میزد که دلم میخواست از شرم زیر صندلی پنهان شوم و یا گوشهایم را بگیرم که نشنوم. نوبت من که رسید و با تعریف و تمجیدهایی که مجری برنامه از من کرد، لابد همه منتظر بودند من هم بروم بنابر آداب روشنفکری سخنانی چند در مدح سینمای ایران و سینماگرانش بگویم و برای حفظ پرستیژ چیزهایی بگویم که با مشهورات و مقبولات جوامع روشنفکری مخالفتی نداشته باشد! اما من حرف خودم را زدم. جماعت نتوانستند تحمل کنند و برآشفته شدند که چرا کسی خلاف آنها سخن میگوید! شلوغ میکردند، اجازه سخن گفتن به من نمیدادند و حتی از توهین و حرفهای مخالف شئون اخلاقی هم نسبت به من خودداری نمیکردند. کار تا آنجا بالا گرفت که یک نفر بلند شد و از سر مزاح گفت: «اصلاً بریزیم آقای آوینی را بزنیم!» (راوی: محسن مومنی، نویسنده)
توجه به نماز اول وقت
همیشه میگفت وقت جلسات را طوری تنظیم کنیم که یا بعد از نماز شروع شود و یا قبل از نماز به پایان برسد. اگر این تنظیم محقق نمیشد، تلاش میکرد که هنگام نماز در میانه جلسه، وقفهای ایجاد کند و بقیه را هم به نماز اول وقت بکشاند.
اما همین سید مرتضی اگر میدید که نماز اول وقتش باعث لطمه خوردن، صدمه دیدن یا حتی معطل شدن دیگران میشود به نحوی که وزن این استحباب بر ایجاد آن لطمات نمیچربد، علیرغم دغدغههای وجودیاش، به این تاخیر تن میداد.
وضو گرفتن و آماده بودن، هر لحظه به آسمان و ساعت نگاه کردن و چشم انتظاری وقوع وقت نماز را کشیدن، چیزی بود که من به طور عموم در سید مرتضی میدیدم چه در اینجا و چه در یک ماهی که هم اتاقی هم در مکه و مدینه بودیم. (سیدمهدی شجاعی، نویسنده)
بین کار با نماز خواندن فرق نمیگذاشت!
آقای رجبی تعریف میکرد موقع مونتاژ میرفت وضو میگرفت و میآمد. گفتم آقا مرتضی! وسواسی شدی؟ گفت نه آقا احسان! کار کردن راجع به شهدا یک حرمتی دارد. راجع به جنگ بایستی درست وارد شد. ماشه دوربین را میخواهی بچکانی، قبلش یک سری مقدمات دارد. میز کارش رو به سمت قبله بود. تو را به خدا نگاه کنید حال و هوای اینها را. کار را با نماز خواندن فرق نمیگذارد!
شب قدر دارد کار میکند. آقا سید شب قدر هم کار میکنی؟ میگوید: این هم همان است. اینها میشود که دهبار هم نگاه میکنی، خسته نمیشوی. از نظر تکنیکی هم میتوانی بگویی اینجایش چرا اینطور شد و آنجایش چرا آن طور شد؟ ولی چون روی فرکانس قلب و فطرتت درست شده، مثل یک سرود، مثل یک نوحهای که صد بار گوش میدهی، ولی خسته نمیشوی، نتیجهاش این طور است. (راوی: سردار سعید قاسمی)
پرده چهارم: مظلومیت آوینی
نصیحت عملی
آوینی اگر میخواست مطلبی را بگوید و نصیحتی بکند، سعی میکرد از طریق عمل بگوید. من یادم نمیآید که مستقیماً بگوید… شما، اگر با این محافل هنری آشنا باشید، اصلاً چیز غیرمعمولی است که وقتی اذان گفته میشود، نماز اول وقت بخوانند. اصلاً، تو این باغها نیستند… حالا در چنین محافلی، شهید آوینی همیشه با وضو میآمد، بدون آن که مستقیم نصیحت کند، با عمل و رفتارش این کار را میکرد… در مسائل مذهبی، اصلاً اهل تظاهر نبود، ولی دقیقاً حرف خودش را میزد. (راوی: علی تاجدینی، نویسنده و پژوهشگر)
دوری از جناح بازیهای سیاسی
یادم هست در انتخابات مجلس، ۶ نفر را از لیستهای مختلف پیدا کرده بود و به من گفت: به اینها رای میدهم، سابقه انقلابیشان را میدانم. هم طرفدار امام هستند و هم جناح باز نیستند و مردمیاند. این تفکر تا آخرین لحظه با مرتضی بود. علاقه شدید به امام و اعتقاد جدی به جبهه و جنگ داشت. به هیچوجه در چارچوب جناحهای سیاسی قرار نمیگرفت. مرتضی از نظر سیاسی وقتی میخواست رای بدهد به جناح رای نمیداد، به اشخاص رای میداد و مفصّل تحقیق میکرد. (راوی: مسعود فراستی، منتقد سینما)
مظلومیت آوینی
من فقط یک بار شهید آوینی را دیده بودم؛ ایام نمایشگاه کتاب تهران بود در سال ۷۱. نمایشگاه هم خیلی شلوغ بود. طیف حزباللهی، بسیجی هم زیاد بودند. نمازخانههایش هم پُر بود. بلندگوی نمایشگاه اعلام کرد که سید مرتضی آوینی در یکی از سالنها در ساعت ۵ سخنرانی دارد. بدو بدو رفتم خودم را به سالن برسانم. ساعت را دیدم، پنج و نیم بود. نیم ساعت از سخنرانی از دست رفت. داخل سالن شدم. دیدم یک خانم مانتویی ته سالن نشسته و سالن خالی خالی است. فقط آوینی بود و دو سه نفر دیگر که البته آوینی منتظر بود چهار پنج نفر دیگر بیایند و سخنرانیاش را شروع کند…
جالب بود که در همان روزها، ما اعضای فعال یک تشکل دانشجویی بودیم، در جلساتی شرکت میکردیم که آقای فلانی را میآوردند تا ما را توجیه کند. توضیح میداد که برادران! نارمک محله خطرناکی است. نظامآباد خطرناک است. نازیآباد خطرناک است. نیاوران و تجریش بحرانخیز هستند. نقشه کل تهران را میکشید و ۱۰۰ نقطه را به عنوان نقاط بحرانخیز معرفی میکرد. آنها داشتند بچهها را در مقابل تهاجم فرهنگی توجیه میکردند که اگر فلان روز، فلان اتفاق بیفتد باید فلان کنید و چنان. بچهها را سرگرم این بازیها میکردند و آوینی مظلومانه در وسط میدان ایستاده بود. (راوی: وحید جلیلی، سردبیر ماهنامه «راه»)
mehrnews.com