اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
من مجتبی بزرگ در بهمن ماه سال 1283 در تهران محله چاله میدان و بازار آهنگر ها به دنیا آمدم در یک خانواده متوسط ، پدرم سید ابوالحسن علوی و مادرم خدیجه قمر السادات که از طرفداران مشروطیت بودند من شش برادر و خواهر داشتم ، سه دختر و سه پسر که من فرزند سوم آنان بودم . پدر بزرگم وکیل بود و در کار سیاست دخالت داشت .
سال 1921 پدرم که مدتی در خارج زندگی می کرد به ایران آمد و من و دوبرادرم را به آلمان برد . در سال 1927 پدرم در برلن به دلیل یک شکست تجاری دچار سر در گمی شد و خودکشی کرد .
من برای ادامه تحصیل به دانشگاه به برسلاو رفتم. در دوران اقامتم در آلمان موفق شدم چند اثر ادبی آلمانی را به فارسی برگردانم . پس از پایان تحصیلات درسال 1307 به تهران برگشتم.
در شیراز ضیاء الوارثین که وکیل مجلس بود و مدرسه صنعتی را در این شهر احداث کرده بود که من پس از مدتی در آن مدرسه به تدریس درس آلمانی مشغول شدم در شیراز بود که توانستم نخستین کار ادبیم را که ترجمه قطعهای از آثار شیلربود تحت عنوان «دوشیزه اورلئان» آغاز کنم. علاوه بر آن مجله دنیا را با دکتر ارانی و ایرج اسکندری را ه اندازی کردم . تا سال 1316 هنگامی که در مدرسه مشغول تدریس بودم توسط نیرو های حکومت رضا شاه دستگیر شده و به زندان افتادم و به 5 سال حبس محکوم شدم .
در طول مدت حبس در زندان موقعیت مناسبی بود تا بتوام نوشته های ناتمامم را تمام کنم و موفق شدم کتاب “پنجاه و سه نفر” و مجموعهای از داستانهای کوتاه به نام «ورقپارههای زندان» را بنویسم .
آشنایی من با صادق هدایت با عث تشویق من در راه نویسندگی و خلق آثار ادبی شد در آن روزها هدایت، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد (که بعدها دیگران هم به آن پیوستند) دیدارهای مرتبی داشتیم . درآن زمان بازار ادب در انحصار هفت هشت شخصیت ممتاز مثل حکمت، تقیزاده، اقبال، قزوینی، سعید نفیسی و از این قبیل بود.
یک روز همین طور بی مقدمه فرزاد گفت ما خودمان هم گروه «ربعه» هستیم گفتیم ، بابا ربعه که معنا ندارد، فرزاد در پاسخ گفت: معنا ندارد ولی با گروه سبعه (هفت) هم قافیه است وبه این ترتیب بود که گروه ربعه در برابرگروه سبعه پیدا شد وگرنه گروهی با نام و برنامهای خاص نبود بلکه تنها زاییدهٔ یک شوخی بود که ما که گروه جوان و ادیبی هم بودیم در مقابل گروه نویسندگان بزرگ قد علم کنیم و قصدمان ورود در ادبیات بود. در سال 1930 قبل از رفتن به اروپا چون ایده مجموعه داستان “چشم هایش “را داشتم آن را کامل کردم و با کمک گرفتن از مینوی ، عبد الحسین نوشین و بزرگان دیگر آن را تمام کردم .
من سعی می کردم هرداستانی که می نویسم مورد حوادث مهم زمانه را در داستان هایم منعکس کنم مثل داستان گیله مرد که حوادثش در گیلان بود .
در سال 1332 و سن 49 سالگی به من اطلاع دادند که جایزه صلح به من اهدا خواهد شد به همین علت من اول به پراگ بعد به وین رفتم . در دانشگاه هومبولت به عنوان استادیار مشغول به کار شدم و به من ماموریت داده شد که در زمینه ی پایه گذاری رشته ایرانشناسی و زبان فارسی فعالیت کنم .
سال 1954 من پست معلمی را در این شهر به من دادند و مشغول به کار شدم. در سال ۱۹۵۹ موفق شدم در دانشگاه کرسی استادی دریافت کنم و تا سن ۶۵ سالگی یعنی سال (۱۹۶۹) در این دانشگاه به تحقیق و تدریس پرداختم . خوشبختانه یکی از بهترین ثمرات دوران تدریس در این دانشگاه ، تهیه و تدوین لغت نامهٔ فارسی – آلمانی با همکاری پروفسور یونکر بود .
او پس از بازنشستگی از کار دست نکشید و در کنار رسیدگی به رسالههای دکترا و تحقیقات شاگردانش به پاسخگویی به سئوالات و جوابهای فراوان اهل فرهنگ میپرداخت و گاهی ساعتها وقت صرف یافتن منابع و اسناد میکرد و دست رد به سینهٔ کسی نمیزد. علوی به علت سکتهٔ قلبی در بیمارستان فریدریش هاین برلین بستری شد و سرانجام در روز یکشنبه ۲۱ بهمن 1376 برابر با ۱۶ فوریه ۱۹۹۷ درگذشت.
از جمله آثار وی :
چشمهایش ، 53 نفر ٰ، چمدان ، سارلاریها، موریانه، میرزا ، ازبک ها ، ورق ژاره های زندان،لغتنامهٔ بزرگ آلمانی به فارسی ،دستور زبان فارسی برای مدرسین آلمانی زبان، ترجمهٔ جند کتاب از زبانهای مختلف به فارسی ،گذشت زمانه ، روایت ، مجموعه داستان نامه ها و… را می توان نام برد