توپ

 

 

تو به‌ من‌ خندیدیفرهنگی
و نمی‌دانستی
که‌ من‌ از چینه‌ دیوار بلند
با بسی‌ دلهره‌ رفتم‌ بالا
و از آن‌ جانب‌ دیوار بلند
وارد خانه‌ همسایه‌ شدم‌
مرد‌ همسایه‌ام‌ از خواب‌ پرید
سوی‌ من‌ تند دوید
توپ‌ را دستم‌ دید
غضب‌آلود به‌ من‌ کرد نگاه
توپ‌ از دست‌ من‌ افتاد به‌ خاک
من‌ زدم‌ زود بچاک!
بعد دیدم‌ که‌ همان‌ توپ‌ عزیز
با یکی‌ چاقوی‌ تیز
چند تکه‌ شد و پروازکنان‌ رفت‌ هوا
من‌ به‌ خود گفتم : وای…
رفتی‌ ای‌ توپ ، کجا؟

              مجله گل آقا

امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
هنر در شهر

3 thoughts on “توپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *