نام من جبار عسکر زاده مشهور به جبارباغچه بان است و درسال 1264 شمسی درشهر ایروان به دنیا آمدم . نام پدرم عسکر و با شغل قنادی ومعماری زندگی میگذراند . پدرم به مدارسی که جدیداً تاسیس شده بوداعتمادی نداشت به همین دلیل تحصیلات ابتدایی را ،در مکتبخانه ای در حجره ی تنگ و تاریک که از نی بوریا ساخته شده بود ، گذراندم.
نوجوانی جبارباغچه بان
پانزده ساله بودم که مجبور به ترک تحصیل شدم و در کنار پدرم به کسب و کار پرداختم .
مدتی بعد با کمک یکی از دوستان با روزنامه فکاهی ملانصر الدین و لک لک آشنا شدم و مطالبی را نوشتم و به سر دبیر این روزنامه ارائه دادم . خوشبختانه آن ها مطالب را پسندیدند و از آن به بعد همکاری من در زمینه نوشتن فکاهیات و شعرو خبر نگاری در روزنامه های قفقاز ادامه پیدا کرد و بعداز مدتی موفق شدم مدیریت روزنامه لک لک را در ایروان را به دست آورم .
سال 1298 شمسی کشمکش های قومی و دینی در ایروان ناشی از انقلاب روسیه زیاد شد و من ناچارشدم همراه همسرم ” صفیه میر بابائی” به ایران کوچ کنم ، بنا براین از راه جلفا وارد شهر مرند شدم .
خوشبختانه به خاطر فعالیت هایم در روزنامه ها توانستم آموزگار “مدرسه دولتی احمدیه “شوم . با این کار افق جدیدی در زندگی من به وجود آمد . وضعیت بهداشت و درمان در شهر های کوچک اصلا خوب نبود و بچه ها زیاد دچار بیماری های واگیر دار می شدند ، ناچار بودم بیشترین سعی و تلاشم را درراه بهبود این وضع به کار ببندم که خوشبختانه نتیجه مثبت زیادی داشت .
کاری جدید
مدت ها در فکر آموزش الفبا به شیوه جدیدی بودم چون شیوه تدریس برای بچه ها زیاد مفهومی نداشت و به سختی درس ها را یاد می گرفتند . با همین فکر شروع به نوشتن کتابی با عنوان ” الفبای آسان “کردم . در این کتاب برای اولین بار روش جدیدی را مطرح کردم که ترکیبی از آموزش مکتب خانه ها وروش تدریس مدارس جدید بود
به اینصورت که : کودک یک بار همه کلمه را که ، “کلمه کلید ” نامیده می شد ببیند و بعد آن را در قالب آن حروف جدیدبیاموزد ؛ با این کار در اصل هم کلمه و هم جزئیات کلمه به طور همزمان تعلیم داده می شد که هم در تهیه مواد آموزشی و هم در تدریس در کتاب اول ابتدایی حرف اول را می زد . به خاطر موفقیتی که این روش تدریس به دست آورد ، به تمام آموزگاران توصیه شد که از این روش استفاده کنند، و بعد گزارش های مفصلی در تمجید از کارم ، به فرهنگ مرکزی آذربایجان در تبریز نوشته شد و تقدیر نامه هایی از مرکز برایم فرستاده شد .با اجازه ی فرهنگ مرکز، برای شاگردان لباس یک شکل تهیه کردم و…
روزی به دیدن کودکستان خانزادیان که متعلق به ارامنه تبریز بود رفتم . از دیدن نوآوری ها و ابتکارات معلمان این مدرسه، به فکر تاسیس یک کودکستان افتادم . درآن زمان کودکستان در ایران کاملا ناشناخته بود با کمک و استقبال مدیر کل فرهنگ آذربایجان در سال 1297 شمسی ، اولین کودکستان تحت پوشش وزارت معارف ؛ به اسم “باغچه اطفال ” رادرروز 23 اردیبهشت 1303 شمسی تاسیس کردم .
باغچه بان
از آن روز به بعد شاگرد ها من و معلم ها را “باغچه بان “صدا می کردند ومن وبه جبار باغچه بان معروف شدم . سه نفرازدانش آموزان کرولال بودند و درس خواندن بین بچه های عادی برای آن ها کار مشکلی بود. وجود این بچه ها مرا به فکرکلاس مخصوصی درمدرسه برای کودکان کرولال انداخت و به دنبال این فکر در سال 1305 خورشیدی در” باغچه اطفال “کلاسی برای تعلیم و تربیت کرولال ها اختصاص دادم وبه این سه کودک خواندن و نوشتن را یاد دادم . پس از شش ماه برای امتحان آن ها در باغچه ی اطفال جشنی برپا کردم وازتمام فرهنگیان ودانشمندان تبریز، خارجی ها واعضای سفارتخانه ها خواستم تادرآن جشن شرکت کنند امتحان شروع شد و بچه ها برای مردم درس خواندند و روی تخته سیاه دیکته نوشتند….پس ازامتحان،همه زبان به تحسین گشودند.
مهاجرت جبارباغچه بان به شیراز
در سال 1306 به شهر شیراز مهاجرت کردم و در آنجا دومین کودکستان را تأسیس کردم . در مدت پنج ساله خدمتم در شیراز شش نمایشنامه به نام های «پیروترب»،«گرگ وچوپان»،«خانم خزوک»، «مجادله های دوپری»، «شیرو باغبان»«شنگول و منگول» را برای کودکان نوشتم ودر کودکستان بار ها آن ها رابرای بچه ها اجرا کردم . بعد از آن کتاب ” زندگی کودکان ” و سه نمایشنامه از مجموعه هفت نمایش فوق را در شیراز چاپ کردم .
تاسیس مدرسه
در سال 1312 از شیراز به تهران آمدم و اولین دبستان مخصوص کر و لال ها را در این شهر تاسیس کردم . در این زمان به فکر ساختن گوشی استخوانی برای کر و لال ها افتادم زیرا در پانزده سالگی در اثر تصادفی گوش راست من کر شد پدرم به جای مراجعه به طبیب مرا نزد عطاری برد .
او مدّت پانزده روز دواهایی درگوش من می ریخت اما اثری نداشت . در حین معالجه ساعت را نزدیک گوشم می گرفت ولی صدای آن را نمی شنیدم ولی وقتی که آن را به گوشم می چسباندم ، احساس می کردم که می شنوم . روزی وقتی که من به سمت چپ خوابیده بودم و گوش شنوایم به وسیله بالش گرفته شده بود ساعت را به گوش راست گذاشته و صدای آن را شنیدم . کنجکاو شدم و ساعت را با دندان گرفتم و احساس کردم صدای ساعت را به خوبی می شنوم . چند بار تکرار کردم و دیدم جداً می شنوم . متوجه شد موقتی گوش شنوای من بسته باشد ، از طریق دندان صدای ساعت را می شنوم .
گوشی استخوان
روزی هنگامی که به تعلیم کر و لال ها مشغول بودم. ناگهان این موضوع به یادم آمد و بچه های کرولال را با گرفتن ساعت در دهان امتحان کردم و دیدم می شنوند. چون نتیجه مثبت بود ، اقدام به ساخت “گوشی استخوانی” برای کرولال ها کردم .این دستگاه را پس از تکمیل شدن به نام “تلفن گنگ” در اداره ثبت اختراعات به تاریخ 22 بهمن 1312 ثبت کردم . همچنین در سال 1322 خورشیدی جمعیتی به نام جمعیت حمایت از کودکان کرولال را تاسیس نمودم .
آموزشگاه باغچه بان
جبارباغچه بان که اولین آموزشگاه خاص این کودکان را در یوسف آباد تهران بنا کرد و امروز هم به نام وی شهرت دارد، اولین معلم کودکان ناشنوا در ایران است . مجموعه آثار به جا مانده از او بیش از 23 جلد کتاب و نمایشنامه است . باغچه بان طی سال ها تعلیم و تربیت به کودکان به روشی دست یافت که امروز آن را روش ترکیبی می گویند . میرزا جبار عسکرزاده “باغچه بان” در روز چهارم آذر ماه سال 1345 خورشیدی در گذشت.