دنیای کودکان بسیار شاد و قشنگ است. آنها میتوانند برای موضوعی که خیلی هم خنده دار نیست مدت زیادی بخندند و ذوق کنند. در ادامه بعضی از جوک های کودکانه بسیار شاد و قشنگ را قرار میدهیم.
خنده دار ترین جوک های کودکانه
در این بخش چند نمونه جوک های کودکانه را برای شما آماده کردهایم تا آنها برای فرزندان خود بخوانید ولبخند را به لبهایشان بیاورید.
پیشنهاد مطالعه: میوه های خنده دار
مادر: علی بیا اسفناج بخور آهن دارد.
علی: آخر مادر جان الان آب خوردم میترسم زنگ بزند.
معلم از فرید پرسید:
اگر دو دو تا بشه چهار تا، چهار چهار تا بشه شانزده تا، تو بگو شش شش تا چقدر می شه؟
فرید با اعتراض جواب داد:
آقا انصاف داشته باشید. آسون آسون هاشو خودتون جواب می دهید، سخت هاشو باید من بگم.
معلم : بنویس صابون
شاگرد روی تخته نوشت ، سابون
معلم : ببین عزیزم صابون با ص است نه با س
شاگرد : خانم فرقی نمی کنه نگران نباشید اینم کف می کنه
معلم تاریخ خطاب به دانش آموزی گفت: بچه تو چقدر کثیف هستی، چند روز است که حمام نرفته ای؟
شاگرد گفت: آقا از وقتی که شما گفتید امیر کبیر را در حمام کشتند.
یک روز کبریتی سرش را می خاراند، آتش می گیرد
دو نفر دروغگو به هم رسیدند
اولی گفت : من دیشب توی کره ماه شام خوردم
دومی : آره ، وقتی از کره ی مریخ برمی گشتم تو را در کره ماه سر سفره دیدم
یه پسره به دوستش میگه: بیا بریم دریا.
دوستش میگه: نه اگه غرق بشم مامانم منو میکشه!
اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟
دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟
مادر به پسرش:پسرم چرا ناهارت را نمی خوری، مگه چیزی خورده ای؟
پسر:زمین یخ زده بود، زمین خوردم. چون هوا هم سرد بود، سرما هم خوردم و خلاصه آنقدر حرص خورده ام که سیر شده ام.
مریم:مادر این پیراهن برای من خیلی کوچک شده است که به سختی می توانم نفس بکشم.
مادر:پیراهن هیچ عیبی نداره دخترم، تو سرت را از آستین بیرون آورده ای!
شخصی با دوست خود وارد رستوران شد، پیشخدمت جلو آمد و پرسید:چی میل می فرمایید؟
آن شخص پاسخ داد:کمی به ما فرصت دهید تا صحبت هایمان تمام شود. پیشخدمت کمی فکر کرد.
گفت:فرصت داشتیم، اما مشتری های دیگر خوردند و تمام شد. چیز دیگری بفرمایید تا بیاورم.
مسافر تاکسی به راننده گفت:«آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟» راننده گفت:«بله قربان… حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی…» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت:«خیلی ممنون… می خواستم سر خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته!
قاضی:چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟ متهم:جناب قاضی! خودش می خواست، هر وقت من را می دید،می گفت یک سری به ما بزن!
شما میتوانید این جوک های کودکانه را به کودکان خود آموزش دهید و لحظات شادتری را برای آنها رقم بزنید و از دیدن خندههای از ته دل و دنیای بی دغدغه آنها به وجد بیایید.
پیشنهاد مطالعه: عکسهای جالب و خنده دار
ویدئوی جوک های کودکانه
در ادامه چند ویدئو از لطیفه های کودکانه قرار داده ایم. اگر دوست دارید ویدئوی کودک شما هم در این بخش باشد ویدئوی خود را برای ما ارسال کنید تا با نام خودتان جوک های کودکانه شما را منتشر کنیم.