اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

قصه.سایت نوجوان ها (3)

کلاغه به خونش نرسید، آره این بار ابتدای داستان است چرا که داستان ها وقتی تموم میشن تازه شروع میشن.

پایان عروسیِ آخر قصه ها تازه یک عمر زندگی و پایان مرگ، یک عمر حسرت. پایانِ تولد یک کودک یک عمر اتفاق، پایان رهایی از زندان، یک عمر اسارت و پایانِ جدایی یک عمر آرزوی وصال.

کار درستی نیست که می گوییم "سالیان سال با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردند" خوبی خوشی؟ چرا واضح نمی گوییم خوبی و خوشی یعنی چی؟ اتفاق های بد هم هستند چرا نمی گوییم تا اخر عمر زندگی کردند یعنی بدبختی هم کشیدند یعنی غصه هم خوردند.؟ چرا قصه ها را از روی واقعیت نمی سازیم و اگر هم می سازیم چرا تا آخرش را نمی گوییم؟

داستان را از خوشبختی شروع می کنیم تا به بدبختی برسد خوش بخت که شدند رهایش می کنیم!

چرا یک قصه حتما باید اتفاق داشته باشد؟ چرا بیوگرافی آدم های خاص را می خوانیم؟

مگر آدم های عادی کم حرف برای گفتن دارند؟

قصه ها را از روی غصه ها ساختیم و وقتی که تمام شد رهایش کردیم، یک قصه را کامل روایت نکردیم و گذاشتیم به عهده مخاطب.

حالا در این میان عده ای قصه خود را گم کرده اند، عده ای با قصه ها زندگی می کنند و عده ای هم لا به لای قصه ها جا مانده اند. آخرین صفحه کتاب و تمام اسم های توی تیتراژ را خوانده اند اما هنوز یک معمای بزرگ دارند. این بد نیست خوب است اما جوری قصه بگوییم که آدم های خیال پرداز دیوانه نشوند!

یکی بود یکی نبود. آره این بار پایان داستان است. چرا که همیشه یکی بوده و اون یکی نه، این خلاصه پایان تمام قصه های دنیاست.

زهرا امیربیک

  • آتشِ پرستو

nourooz

کاربر عزیز

چنانچه این مطلب مورد توجه شما قرار گرفت، لطفا آن را لایک کنید.

 

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها