خودکار بیک آبی

می شناختمش. سال های زیادی بود که می اومد مغازه ام.مدرسه اش انگاری همین دور و بر ها بود. با همه دخترای لوس هم مدرسه ایش فرق داشت. هیچ وقت بلند بلند نمی خندید و سعی نمی کرد با حرکات مسخره دل کسی رو ببره. هر وقت می اومد مغازه آروم وایمیستاد که خلوت شه، بعد از تو دفتر یادداشت کوچیکش وسایلی که لازم داشت رو ازم می خرید حتی همون دفتر یادداشت رو هم از خودم خریده بود. هر چند وقت یک بار خودکار بیک آبی ازم می خرید. اون روزها هیچ کس با بیک نمی نوشت انقدر مدل های جدیدِ خودکار اومده بود که همه از اونا استفاده میکردند ولی این دختر که هیچ وقت هم نفهمیدم اسمش چیه فقط و فقط خودکار بیک می خرید.

بعد از یه دوره ای خیلی کم تر اومد مغازه. انگار مدرسه اش تموم شده بود. بعضی وقتا خیلی کم می اومد و خودکار بیک آبی میخرید و میرفت… شبیه اون هیچ وقت دیگه ندیدم حتی بعد از این همه سال که مغازه رو جمع کردم. انگار پشت این خودکار بیک کلی حرف بود کلی حس های خوب… دلم میخواست بیشتر بدونم ازش، بیشتر درگیرش بشم…

یه روز تصمیم گرفتم هر وقت اومد مغازه مثل یه مرد بهش بگم که یه جورایی دوسش دارم بگم که دوستش دارم و این همه سال فقط به عشق اون سفارش دادم خودکار بیک بیارن واسم! اما… اما از همون روز که تصمیم گرفتم دیگه نیومد… نیومدو الان سال هاست که از اون روزها می گذره و من هنوز منتظرشم… هنوز لا به لای آدم ها دنبالش میگردم… من به عشق اون خیلی وقته کنار کوچه پس کوچه های این شهر می شینم و خودکار بیک آبی می فروشم…

زهرا امیربیک

کاربر عزیز

چنانچه این مطلب مورد توجه شما قرار گرفت، لطفا آن را لایک کنید.

 

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها