داستانی از حکایات سعدی؛ جز راست نباید گفت / هر راست نشاید گفت

داستانی از حکایات سعدی

چرا جز راست نباید گفت و عاقبت دروغ گفتن به شاه جرمش چیه بنظرتون؟در روزگاران قدیم در شهر و دیاری حاکمی بود که بر مردمان آن شهر فرمان می راند.روزی مردی را به خدمتش آوردند که جرمی را به گردنش انداخته بودند اما مرد نتوانسته بود برای رد گناهکاری خودش و اثبات بی گناهی‌اش ادله کافی را ارائه دهد.

روز ها و ماه‌ها می گذشت و این متهم بی گناه در زندان شهر گرفتار بند بود. وی برای اثبات خویش هر راهی را که انتخاب می کرد به در بسته می خورد و جوابی نمی گرفت. دیگر خودش هم تقدیر را پذیرفته بود و همه چیز را به دست خدا واگذار نموده بود. زیرا تنها کسی که می دانست او بی گناه است و جرمی را مرتکب نشده است، پرودگار عادل بود.

داستانی از حکایات سعدی؛ جز راست نباید گفت / هر راست نشاید گفت

در آخرین دادگاهی که برگزار شد، حکم نهایی صادر شد و مرد به اعدام محکوم گردید. در لحظه های آخر که او را برای اجرای حکم خارج می کردند مرد از شدت عصبانیت کنترل خودش را از دست داد و در حالت خشم و ناامیدی شروع به گفتن دشنام کرد.

شاه از وزیر پرسید: چه گفت؟

وزیر پاسخ داد: ای شاه ، این بنده تان دعا به جان قبله عالم کرد و برایتان آرزوی تندرستی و شادمانی کرد.

در نهایت شاه که از گفته وزیرش خوشش آمد دستور داد مرد بی گناه را آزاد کنند.

در این حین وزیر دیگر شاه که دلی سیاه داشت به حاکم گفت: ای شاه ، این مرد به شما دشنام داد و ناسزا گفت.

شاه در پاسخ وزیر سنگ دل گفت: آری ای وزیر. تو راست می گویی. اما دروغ آن وزیر که جان فردی را نجات داد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.

جز راست نباید گفت / هر راست نشاید گفت

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
حمله تورانیان به ایران ازداستان های شاهنامه فردوسی

حکایت اول از باب اول گلستان سعدی

پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.

وقت ضرورت چو نماند گریز

دست بگیرد سر شمشیر تیز

اذا یئِسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ

کَسَنَّورِ مغلوبٍ یَصولُ عَلی الکلبِ

ملک پرسید چه می‌گوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند همی‌ گوید: وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ. ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت.

ملک روی از این سخن در هم آورد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی. و خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.

هر که شاه آن کند که او گوید

حیف باشد که جز نکو گوید

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود:

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

 

سوسن قریشی

4.7/5 - (50 امتیاز)

آنچه دیگرانجست و جو کرده اند:

  • https://www nojavanha com/داستانی-از-حکایات-سعدی؛-جز-راست-نباید-ش/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *