جواب مرد پارسا به پادشاه داستانی از حکایات گلستان سعدی

جواب مرد پارسا به پادشاه داستانی از حکایات گلستان سعدی

در روزگاران گذشته پارسایی در مملکتی به زهد معروف بود. این مرد هر روز از صبح تا غروب مشغول عبادت پروردگار عالم و باز کردن گره از مشکلات خلق بود و شب ها نیز تا نزدیک صبح به راز و نیاز با خداوندگار ادامه می داد.

پیرمرد اصلا به امور دنیایی علاقه ای نشان نمی داد و به کار دنیا تا حدی رسیدگی می کرد که رزق و روزی خانواده اش رو به راه باشد و دیگر بیشتر از آن کاری به دنیا و اهلش نداشت.

هر چه زاهد از مادیات و اهلش دوری می نمود، بر عکس اهل دنیا بیشتر به سمتش می آمدند. مخصوصا حاکم و اطرافیانش برای مشروعیت بخشیدن به خود در نزد مردم به طرف او کشیده می شدند و ارادت دروغین خود را جلوی چشم دیگران نثارش می کردند.

 جواب مرد پارسا به پادشاه

روزی زاهد در مسجد بست نشسته بود و مردمی که گره ای در کار داشتند نزدش می آمدند و از او کمک و راهنمایی می خواستند و مرد هر چه در توان داشت و می توانست انجام دهد را دریغ نمی کرد تا مشکلی از مشکلات همشهری هایش کاسته شود.

خبر در شهر پیچیده بود که امروز را تا شب مرد پارسا در مسجد می ماند. این خبر از  حاکم و اطرافیانش نیز دور نماند و خودشان را به مسجد شهر رساندند. مردم که از حضور حاکم در جمع عامه بسیار بهت زده شدند، ایستاده بودند و نظاره می کردند که حاکم با پیر شهر چه کاری دارد و از او چه می خواهد.

حاکم جلو رفت و رو به روی مرد زانو زد و چنین گفت: ای مرد زاهد و پارسا چرا تو هیچ وقت دعوت مرا اجابت نمی کنی و به نزدم نمی آیی؟ تو اصلا هیچ روزی به یاد من هستی؟

زاهد نیز با شنیدن این سخنان پاسخ داد: زمانی به فکر تو هستم که خدای خود را فراموش کنم در غیر این صورت هرگز.

 

پادشاهی پارسایی را دید.

گفت: هیچت از ما یاد آید؟

گفت: بلی! وقتی که خدا را فراموش می‌کنم.

هر سو دود آن کش ز بر خویش براند

وآن را که بخواند به در کس ندواند

حکایت 15 از باب دوم / در اخلاق درویشان

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها