دعای درویش داستانی از گلستان سعدی

دعای درویش داستانی از گلستان سعدی

یکی از حکایات شنیدنی و عبرت آموز گلستان شعدی حکایت دعای درویش در حق حاکم ستمگر است که در زیر ساده شده آن را می خوانید :

در دوران حکومت والی خونریز و جنایتکار اموی، حجاج بن یوسف ثقفی، بر منطقه عراق، درویشی به شهر بغداد وارد شد. این مرد هر دعا یا نفرینی در حق فرد یا چیزی می کرد برآورده می شد و به همین عنوان در بین مردم شهر بغداد معروف شد، حتی زن و مرد، پیر و جوان از راه های دور و نزدیک که آوازه شهرت درویش را شنیده بودند به نزد وی می آمدند تا دعایی برای سلامتی عزیزانشان یا برکت کسب و کارشان یا پر محصولی کشت و کار و دامشان یا حتی نفرینی در حق دشمنان و بد خواهان آن ها بکند.

خبر این برو بیایی که در شهر راه افتاده بود به گوش حجاج بن یوسف رسید. او کنجکاو شد تا خودش برود و صحت و سقم ماجرا را بفهمد. یک روز با قیافه ای مبدل به داخل شهر رفت. بر سر کوی و برزن صحبت از پیرمرد درویش بود. فردی را در دکانی پیدا کرد که می گفت از روزی که نزد درویش رفتم رزق و روزی ام چند برابر شده است. جوانی می گفت با دعای درویش مادرم که سال ها بر بستر بیماری بود بهبود یافته و از امروز رخت عافیت به تن کرده است.

در شهر هر کس از مستجاب الدعوه بودن مرد مسن داستان ما چیزی می گفت. حجاج که به دار العماره برگشت دستور داد تا درویش را به نزدش بیاورند تا او هم از دعاهای مرد به نفع خودش استفاده کند. مرد را آوردند. حجاج از او خواست تا دعای خیری در حق او بکند، پیرمرد که مدتی در بغداد سکونت داشت از کارها و خونریزی هایی که حجاج کرده بود خبر دار شده بود، این گونه دو دستش را رو  به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا جان حجاج را بستان.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
کفپوش عجیب که از سکه ساخته شده

حجاج عصبانی شد و گفت: این چه دعای خیریست؟پیرمرد دنیا دیده گفت: این دعای خیری است در حق تو و تمامی مسلمانان.

ای زبر دست زیر آزار          گرم تا کی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری       مردنت به که مردم آزاری

گلستان سعدی / باب در سیرت پادشاهان

امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *