مولانا جلالالدین محمد رومی شاعر پرآوازهی ایران و شناختهشده جهان است. او سعی داشته است در قالب شعر و داستان نکات آموزندهای را به ما آموزش دهد تا بتوانیم آنها را چراغ راه خود قرار بدهیم.
یکی از داستانهایی که به ما دربارهی انتخاب دوست و همنشین هشدار میدهد داستان دوستی موش و قورباغه است. در این داستان گفته شده است که یک انتخاب اشتباه چگونه میتواند موجب تباهی شود.
داستان دوستی موش و قورباغه
در کنار یک برکه موشی زندگی میکرد که با قورباغهی ساکن در برکه دوست بود. هر روز موش و قورباغه در کنار برکه، یکی در خشکی و دیگری در آب، میایستادند و با هم صحبت میکردند.
دوستی آنها روز به روز عمیقتر میشد تا اینکه موش به قورباغه گفت: «اینگونه سخت است. من نمیتوانم هر زمان که بخواهم تو را ببینم و با تو صحبت کنم و هر زمان تو بخواهی من در دسترس تو نیستم. باید فکری کنیم تا هر زمان که خواستیم در دسترس هم باشیم.»
قورباغه گفت: «بهتر است نخی پیدا کنیم و به پای خود ببندیم و هر زمان که خواستیم همدیگر را ببینیم نخ را بکشیم.»
آن روز موش با قورباغه کاری داشت. بنابراین کنار برکه رفت و نخ را کشید. در همین موقع کلاغی که در آسمان بود موش را دید و در چشم برهمزدنی او را به آسمان برد. اینطور شد که موش و قورباغه در هوا از نخ آویزان ماندند.
مردم که این صحنه را دیدند تعجب کردند و گفتند: «چطور ممکن است کلاغ پای دو شکارش را با هم به نخ وصل کرده باشد؟» قورباغه هم حسرت میخورد و میگفت: «این است سزای دوستی با مردم نااهل.»
سوسن قریشی