داستانی از حکایات مولوی؛ عیادت از مریض

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

سوسن قریشی

عیادت از مریض.1.سایت نوجوان هامردی که گوش هایش سنگین بود و حرف ها را واضح نمی شنید به تازگی به محله ای نقل مکان کرد. بعد از چند روز که دیگر جاگیر شده بود از همسایه های خود شنید که همسایه دیوار به دیوارش چند هفته ای است مریض و ناخوش احوال است. با خود گفت رسم ادب نیست من که همسایه او هستم به دیدارش نروم، تازه این گونه باب دوستی تازه ای را با او خواهم گشود.

اما قبل از رفتن موضوع مریضی و تصمیم به عیادت از او را با عیال خود در میان گذاشت و گفت من که صحبت های او را نمی شنوم، اگر از من چیزی پرسید یا در جوابم چیزی گفت چه پاسخی بدهم.

عیالش هم راه چاره ای پیش پایش گذاشت و گفت: تو که می روی اول از همه سلام و معرفی خودت، بعد احوالش را می پرسی، او هم بالطبع جواب می دهد الحمدالله بهترم. بعد می پرسی چه می خوری؟ او هم حتما می گوید: سوپ؛ آش یا اسم دارویی را می گوید. در آخر هم می پرسی پزشکت کیست؟ او هم اسم یکی از پزشکان یا طبیبان شهر را خواهد آورد. در نهایت به این بهانه که عیادت از بیمار باید کوتاه باشد به خانه می آیی. مرد که از تصمیم زنش راضی به نظر می آمد به خانه همسایه رفت. از همسایه طبق سوال و جوابی که از قبل آماده داشت، پرسید بهتری همسایه؟ مرد مریض ناله ای کرد و گفت نه، روز به روز حال و احوالم بدتر می شود. مرد که چیزی نشنید در جواب گفت: خدا رو شکر. مرد مریض اخمی کرد. دوباره پرسید چه می خوری؟ همسایه که از جواب قبل ناراحت بود گفت: زهر مار. مرد گفت نوش جونت باشد، حتما حالت را بهتر خواهد کرد. از او پرسید: دکترت کیست؟ او هم گفت عزرائیل. مرد به خیال این که نام یکی از پزشکان یا طبیبان شهر را گفته است جواب داد به به عجب پزشکی. قدمش سبک است تا حالا مریضی را بی درمان نگذاشته است. مرد مریض که دیگر بسیار عصبانی شده بود، اطرافیانش را صدا زد تا مرد همسایه را از خانه بیرون بیاندازند و دیگر به خانه راه ندهند و دوستیشان قبل از آغاز پایان یافت.

  • داستانی از حکایات مولوی؛ حرف مشترک
امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها