شاه برای اینکه بفهمد کدام یک از آن دو گروه چیرهدستتر و هنرمندتر است تصمیم گرفت هر دوی آنها را به کاخ دعوت کند و از آنها بخواهد دیوارهای درون یک اتاق را نقاشی کنند. تا او ببیند کدام گروه برتر است و حرف طرفداران کدام دسته در کاخ با واقعیت مطابقت دارد.
در یک روز هر دو گروه نقاشان چینی و رومی به کاخ دعوت شدند و یک اتاق در اختیار آنها قرار گرفت و به آنها گفته شد هر گونه وسایل و تجهیزاتی که لازم داشتید بگویید تا در کمترین زمان به دستتان برسد.وسط اتاق را هم پارچهای کشیدند تا دو گروه از کار هم بیخبر باشند تا شائبهی تقلب به وجود نیاید و هر کدام خلاقیت و هنر خود را در نقاشی روی دیوار به کار بگیرند.
چند روزی گذشت و هیچکس حق ورود به اتاق آنها را نداشت به جز اعضای هر گروه که از راههای جدا از هم وارد اتاق میشدند و تمام روز را به کار روی دیوار میپرداختند.بعد از چند روز سفارشهای گروه چینی شروع شد. انواع رنگها و ابزار مخصوص نقاشی را میخواستند اما گروه رومی فقط با وسایل و ابزاری که در چنته داشتند کار میکردند و در طول این مدت هیچ چیزی سفارش ندادند.
پردهبرداری از نقاشیها ی نقاشان چینی و رومی
بعد از گذشت یک ماه هر دو گروه نقاشان چینی و رومی به حاکم اطلاع دادند که کار نقاشی تمام شده است و میتوانند از اتاق بازدید به عمل آورند. شاه آن روز را روز جشن اعلام کرد و همهی مردم در میدان اصلی شهر مشغول شادی و پایکوبی شدند و صدای ساز و دهل از گوشه گوشهی شهر به گوش میرسید.
شاه به همراه نزدیکانش به اتاق رفت. قرار بر این شد که اول از دیوار سمت هنرمندان چینی بازدید کنند. وقتی وارد قسمت چینیها شد از شدت شعف زبانش بند آمد.
بعد از آن نوبت گروه رومی شد. پارچه از مقابل آنها کنار رفت و دیدند نقش دیوار گروه چینی روی دیوار آنها افتاده است، حتی زیباتر از نقاشی اصلی در حقیقت. آنها در طول این مدت مشغول سمبادهزدن دیوار بودند که آن را مانند آینه صیقلی کنند تا تصویر دیوار رو به رو را، که همان نقاشی چینیها بود، منعکس کند.
شاه در انتخاب هوش و هنر مردد بود. وزیر پادشاه که مردی عارف و خردمند بود گفت زندگی همانند این دیوار است اگر دل صاف و روشن داشته باشی زیباییها و مهربانیها را با شدت بیشتری میبینی و تو هم آن را به دیگران بر میگردانی پس دل صاف و پاک داشتن بالاترین هنر آدمیان است.
نقاشان چینی و رومی از زبان مولوی
چینیان گفتند ما نقاشتر
رومیان گفتند ما را کر و فر
گفت سلطان امتحان خواهم درین
کز شماها کیست در دعوی گزین
اهل چین و روم چون حاضر شدند
رومیان در علم واقفتر بدند
چینیان گفتند یک خانه به ما
خاص بسپارید و یک آن شما
بود دو خانه مقابل در بدر
زان یکی چینی ستد رومی دگر
چینیان صد رنگ از شه خواستند
پس خزینه باز کرد آن ارجمند
هر صباحی از خزینه رنگها
چینیان را راتبه بود از عطا
رومیان گفتند نه نقش و نه رنگ
در خور آید کار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صیقل میزدند
همچو گردون ساده و صافی شدند
از دو صد رنگی به بیرنگی رهیست
رنگ چون ابرست و بیرنگی مهیست
هرچه اندر ابر ضو بینی و تاب
آن ز اختر دان و ماه و آفتاب
چینیان چون از عمل فارغ شدند
از پی شادی دهلها میزدند
شه در آمد دید آنجا نقشها
میربود آن عقل را و فهم را
بعد از آن آمد به سوی رومیان
پرده را بالا کشیدند از میان
عکس آن تصویر و آن کردارها
زد برین صافی شده دیوارها
هر چه آنجا دید اینجا به نمود
دیده را از دیدهخانه میربود
رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دلست
صورت بی منتها را قابلست
صورت بیصورت بی حد غیب
ز آینهٔ دل تافت بر موسی ز جیب
گرچه آن صورت نگنجد در فلک
نه بعرش و فرش و دریا و سمک
زانک محدودست و معدودست آن
آینهٔ دل را نباشد حد بدان
عقل اینجا ساکت آمد یا مضل
زانک دل یا اوست یا خود اوست دل
عکس هر نقشی نتابد تا ابد
جز ز دل هم با عدد هم بی عدد
تا ابد هر نقش نو کاید برو
مینماید بی حجابی اندرو
اهل صیقل رستهاند از بوی و رنگ
هر دمی بینند خوبی بی درنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند
رایت عین الیقین افراشتند
رفت فکر و روشنایی یافتند
نحر و بحر آشنایی یافتند
مرگ کین جمله ازو در وحشتند
میکنند این قوم بر وی ریشخند
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر
گرچه نحو و فقه را بگذاشتند
لیک محو فقر را بر داشتند
تا نقوش هشت جنت تافتست
لوح دلشان را پذیرا یافتست
برترند از عرش و کرسی و خلا
ساکنان مقعد صدق خدا
سوسن قریشی