اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
سوسن قریشی
کی کاووس خبر دار شد شاه شکست خوردهی هاماوران دختری زیبا دارد. ندیده مهر او به دلش نشست و خواهان وصال با او شد. فردای روز جنگ و پیروزی کی کاووس بر شاه هاماوران، کی کاووس با این که می توانست تمام چیزهایی را که خواهانش بود به دست بیاورد اما تصمیم گرفت گروهی را به خواستگاری سودابه نزد پادشاه بفرستد.
شاه که در روز قبل تمام زر و گنج و پادشاهی خود را تقدیم به کاووس کرده بود میل نداشت که دخترش را نیز به همسری او در آورد. با این حال نظر سودابه را پرسید. دخترش که از قبل مهر کاووس شاه را در دل داشت خود را مایل به این ازدواج نشان داد و این عمل باعث شد تا پدرش کینه کاووس را بیشتر به دل بگیرد و نقشه اش را برای نابودی او عملی کند.
شاه هاماوران سودابه را به همراه لشکری از غلام و کنیز و جهیزیه به حرمسرای کاووس فرستاد و در انتظار روزی بود که بتواند زهر خود را به کاووس بریزد. بعد از گذشت چند روز از ازدواج آن دو، پیکی از سوی هاماوران به دربار آمد و کی کاووس و بزرگان را به جشنی دعوت کرد.
سودابه که از نفرت پدرش آگاه بود سعی داشت تا کاووس را از رفتن به مهمانی منصرف کند اما موفق نشد. آنها یک هفته در آن جا به جشن و پایکوپی و عیش و نوش مشغول بودند. در روز هشتم و در زمانی که کیکاووس می خواست دربار را ترک کند شاه هاماوران با لشکر بربری که گرد آورده بود بر سر لشکر ایران ریخت و آنها را در دژی زندانی کردند.
شاه هاماوران گروهی را نزد سودابه فرستاد تا او را به خانه پدرش بازگردانند اما سودابه مقابل آنها ایستاد و از خانه همسرش خارج نشد. شاه از رفتار دخترش به قدری عصبانی شد که دستور داد او را کت بسته به زندانی بیندازند که کی کاووس در آن زندانی بود.