ضرب المثل فارسی از این ستون تا آن ستون فرج است

شاید تا به حال ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است را شنبده باشید با ما باشید تا داستان آن را هم بشنوید.

روزی بود ، روزگاری بود . در روزگاران گذشته ، به حاکمی خبر دادند که یک نفر در فلان محله کشته شده است . حاکم به مامورانش دستور داد که هر طور شده است قاتل را پیدا کنند . اما ماموران هر چه گشتند ، رد پایی از قاتل پیدا نکردند و نتوانستند با دلیل و مدرک ، کسی را به عنوان قاتل به حاکم معرفی کنند . آنها دست از پا درازتر پیش حاکم برگشتند و گفتند :

« قربان ! اثری از قاتل نیست . »

 حاکم عصبانی شد و گفت : پس من به شما مفت خورها حقوق می دهم که چه کار کنید ؟

اگر تا فردا شب قاتل را پیدا نکنید ، خودتان را مجازات می کنم .

ماموران حاکم دوباره رفتند و همه جا را جست و جو کردند ، اما باز هم قاتل را پیدا نکردند .

هوا داشت تاریک می شد که فکری به ذهن یکی از ماموران رسید و به بقیه گفت : اگر ما کسی را به عنوان قاتل معرفی نکنیم ، نابود می شویم . بهتر است آدم بخت برگشته ای را دستگیر کنیم و نزد حاکم ببریم تا جان خودمان را نجات داده باشیم .

 بقیه ، حرف او را قبول کردند و رفتند تا به گدایی رسیدند که در کنج دیواری چرت می زد . با اشاره ی یکی ، همه بر سر او ریختند و مشت و لگدزنان او را پیش حاکم بردند و گفتند : قربان ! این هم قاتل ! او به خاطر دزدی وارد خانه ی مقتول شده و او را به قتل رسانده است .

فرزند مقتول دور از چشم ماموران به دنبال قاتل پدرش می گشت . او توانسته بود ردپای قاتل را پیدا کند اما چون مدرکی نداشت ، نمی توانست فکر خودش را با ماموران در میان بگذارد .

چند روزی پیرمرد فقیر بیچاره در زندان ماند تا مقدمات کار اعدام او فراهم شود . خلاصه روز موعود فرا رسید . گدای بیچاره را به عنوان قاتل به میدان اعدام بردند و به ستونی بستند تا تیربارانش کنند . در مدت این چند روز ، پسر مقتول که می دید بی گناهی را به جای قاتل پدرش گرفته اند ، تلاش بیشتری برای یافتن مدرک کرد . خلاصه موفق شد تا کیسه ی پول پدرش را در خانه ی قاتل واقعی پیدا کند .

وقتی می خواستند گدای بیچاره را اعدام کنند ، از او پرسیدند : حرف دیگری نداری ؟

می توانی پیش از مرگ آخرین تقاضایت را بکنی .

گدا که عقیده داشت : سر بی گناه پای دار می رود اما بالای دار نمی رود ، گفت : آخرین تقاضای من این است که مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگری ببندید .

 ماموران حاکم خنده سردادند و گفتند : وقتی قرار است اعدام شوی ، چه فرقی می کند که به این ستون بسته شده باشی یا آن ستون ؟

گدای بیچاره گفت : از این ستون تا آن ستون فرج است .

ماموران می خواستند به حرف او گوش نکنند ، اما حاکم دستور داد که آخرین تقاضایش را اجرا کنند . همه افراد خانواده ی مقتول در مراسم شرکت کرده بودند ، جز پسرش . درست در زمانی که گدای بیچاره را از یک ستون باز کردند و به ستون دیگر بستند ، پسر مقتول از راه رسید و فریاد زد : او را اعدام نکنید ، او بی گناه است .

همه سرها به طرف او برگشت ، پسر مقتول دلایل خودش را با صدای بلند گفت . قاتل اصلی را به حضور حاکم آوردند و گدای بیچاره را رها کردند .

کاربرد مثل  از این ستون تا آن ستون فرج است

از آن به بعد هر وقت به تاخیر انداختن کارها به این امید باشد که نجات و گشایشی در گره کاری ایجاد شود ؛ می گویند : « از این ستون به آن ستون فرج است . »

   منبع : مثل ها و قصه هایشان نوشته   مصطفی رحماندوست

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها