اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
سوسن قریشی:
مرد ثروتمندی تصمیم گرفت تا میهمانی درخور و با شکوهی ترتیب بدهد، بنابراین تمام صاحبان ثروت و افراد با نفوذ شهر را دعوت کرد. میزبان دوست نداشت تا کم و کسری میهمانانش را بیازارد پس فکر همه قسمت های مجلس جشن و سرورش را کرد و تمام وسایل پذیرایی را از نوشیدنی های گورا، خوراکی های متنوع و میوه های تازه و آبدار مهیا کرد.
به تمام خدمتکارانش وظایفشان را گوشزد نمود و هر کدام را در نقطه ای از خانه به کاری گمارد. یکی از آن ها را که مریض احوال بود برای مرتب کردن کفش میهمان ها گذاشت.
بالاخره روز میهمانی فرا رسید و میهمان ها کم کم به خانه مرد آمدند. خدمتکار مریض جلوی در نشسته بود و حتی قدرت این که از جا بلند شود و خوش آمد گویی کند نداشت.
چند ساعتی از آغاز میهمانی که گذشت ناگهان یکی از میهمان ها فریاد زد که ساعت جیبی طلایی اش دزدیده شده است.
تمام میهمان ها تعجب کردند چون در بین آن ها فردی نبود که بخواهد دزدی کند. همه میهمان ها آدم های سرشناس و ثروتمندی بودند. هر یک از میهمان ها چیزی گفت. فردی گفت شاید فراموش کردید؟ دیگری گفت: بار دیگر جیب های لباستان را بگردید.
کم کم میهمانی داشت بر هم می خورد و صاحب خانه دوست نداشت این اتفاق بیافتد و تمام هزینه ها، برنامه ریزی ها و زحمت هایش بر باد برود.
فردی گفت: باید تمام کسانی که قصد خروج از خانه را دارند، بازرسی کرد تا دزد پیدا شود.
اما این توهین بزرگی به میهمانان بود و کسی زیر بار نرفت. ناگهان یکی از میهمان ها گفت: من دزد را پیدا کردم و حین گفتن این جمله به مرد خدمتکار اشاره کرد. خدمتکاران به سمت مرد رفتند و تمام سوراخ و سمبه های لباسش را گشتند. مرد مریض که دیگر نایی نداشت گفت: اگر پیش همه شما رو سیاه و شرمندم اما پیش دزده رو سفیدم.
ساعت مرد را پیدا نکردند و صاحب خانه برای خواباندن غائله به نزدیک مردی که به خدمتکار تهمت زده بود رفت و گفت باید جیب هایش را بگردد و این گونه بود که ساعت را در جیبش پیدا کردند.
وقتی آدم بی گناهی امکان دفاع از خود را نداشته باشد، می گوید: اگر پیش همه شرمندم پیش دزد رو سفیدم.