برو کشکت رو بساب يكي از ضرب المثل هاي معروف ايراني است. در اين مطلب ماجراي پيدايي آن را مي خوانيم.
در زمان صفوی و در زمان پادشاهی شاه عباس کبیر، شیخ بهایی دانشمند و فقیه بزرگ شیعه زندگی می کرد.طبیعی بود که این عالم بزرگ، دشمن و مخالف هم داشته باشد. یکی از آن ها فردی به نام مشهدی حسن بود که در یکی از مدرسه های اصفهان تحصیل می کرد. شیخ شنیده بود که هر کجا مشهدی حسن می رود، ذکر بدگویی از اوست ولی به دلیل بزرگواری چیزی نمی گفت و اقدامی به عمل نمی آورد.
از قضا روزی شیخ بهایی به همراه شاه عباس و ملازمان دربار به مدرسه ای رفتند که شیخ حسن در آنجا به تحصیل مشغول بود.وقتی که به آن جا رسیدند، زمان استراحت طلاب بود و هر کدام در گوشه ای از مدرسه مشغول استراحت یا انجام کارهای شخصی بودند. مش حسن نیز در جلوی حجره اش نشسته بود و برای غذای شبش کشک می سابید.
مش حسن برو کشکت رو بساب !
با ورود کاروان شاه به مسجد و مدرسه همه به استقبال رفتند به جز مش حسن.شیخ بهایی هم شروع به چرخیدن در مدرسه کرد تا از اوضاع زندگی و مشکلات آن ها مطلع شود که ناگهان چشمش به مش حسن افتاد، چون او را از قبل می شناخت، جلو رفت و سلام و احوالپرسی کرد اما او با سردی پاسخ گفت.
در همین حین در عالم خیال شروع به تخیل کرد که در محضر شاه قرار دارد و هر سوالی که از جانب او می شود بلافاصله پاسخ صحیح می دهد و شاه به او خلعت و کیسه های زر عنایت می کند و چند روز بعدش پیکی از سمت دربار می آید و او را به حضور شاه می خواند. او هم خلعت شاه را می پوشد و عازم دربار می شود. در دربار، شاه از روی تخت بلند می شود و سرنوشت شیخ را به دست مش حسن می سپارد و شیخ هم عجز زنان به پای مش حسن می افتد تا او را ببخشد و کاری به کارش نداشته باشد.
مش حسن عطسه ای می کند و وارد دنیای حقیقی می شود و می بیند تمام آنها را در عالم خیال دیده است. چشم که باز می کند می بیند شیخ بهایی روبه روی او ایستاده است.
شیخ لبخندی می زند و می گوید: مش حسن برو کشکت رو بساب که بی شام نمونی.
سوسن قریشی