داستان ضرب المثل های فارسی؛ علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

سوسن قریشی:

پادشاه.سایت نوجوان ها (1)در یک شهر بندری و در کنار ساحل دریا هر روز تعداد زیادی کشتی به بندر شهر وارد می شدند و لنگر می انداختند. تعدادی هم از آن بندر خارج می شدند و عازم سفری دور و دراز می گردیدند.

یک روز کشتی مسافرتی از بندر خارج شد اما بعد از چند روز در دریا دچار حادثه شد. متاسفانه همه سرنشینان به جز یک نفر در دریا غرق شدند. از بین این همه مسافر، فقط آن یک نفر توانست خود را به تخته پاره ای برساند و خودش را با کمک آن نجات دهد.

مرد نجات یافته که بعد از یک روز و یک شب به ساحل رسید خوشحال شد و تمام توانش را جمع کرد و تا خود را به شهری برساند تا بتواند از گرسنگی و تشنگی خود را نجات دهد. به راه ادامه داد تا از دور آثار شهری را دید. با دیدن آن نیروی بیشتری گرفت و سریع تر خود را به شهر رساند.

به محض ورود به دروازه شهر، مردم زیادی را دید که شادی می کنند که او را سوار بر اسب زیبایی کردند و به داخل شهر و کاخ بردند. مرد متعجب از رفتار مردم فکر می کرد او را با شخص دیگری اشتباه گرفته اند اما در کاخ به او لباس زیبا و فاخر پوشاندند و تاج بر سرش گذاشتند.

پادشاه جدید بعد از گذشت یکی دو ماه هنوز از رفتار مردم آن شهر در تحیر بود و سعی داشت تا راز برخورد آن ها را کشف کند. پیرمردی که از نظر صداقت و راستگویی شناخته شده بود را پیدا کرد و سعی نمود تا با محبت کردن به او اعتمادش را جلب کند، پیرمرد گفت: مردم این شهر قانون عجیبی دارند و معتقدند وقتی حاکمی مدت زیادی حکومت کند، کم کم ظالم می شود و پا را از جاده عدالت خارج می گذارد، بنابراین هر سال اولین غریبه ای را که به شهر وارد شود، پادشاه می کنند و در پایان همان سال، وی را در دریا غرق می کنند.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
دست از ترنج نشناخت، داستان ضرب المثل های فارسی

پادشاه با شنیدن این داستان تصمیم گرفت مخفیانه جان خود را نجات دهد. بنابراین دستور داد در جزیره نزدیک به ساحل آن شهر برایش کاخی بسازند و آذوقه به اندازه کافی انبار کنند. روزها و ماه ها گذشت تا مهلت یک سال حکومت او منقضی شد.

شب او را به ساحل بردند و در دریا انداختند اما او بر قایقی که از قبل در آن نزدیکی ها مخفی کرده بود سوار شد و به سمت جزیره پارو زد. به جزیره که رسید، پیرمرد را آنجا دید. از او پرسید: چگونه خبردار شدی؟ پیرمرد گفت: چون تو انسان باهوشی بودی تو را زیر نظر گرفتم و می دانستم فکر علاج را خواهی کرد.

این ضرب المثل زمانی به کار می رود که فرد با دانستن مشکل جلوی آن را بگیرد تا به سختی نیفتد.

 

امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *