یک کلاغ چهل کلاغ کردن
کلاغی به تازگی صاحب جوجه ای شده بود. کلاغ، جوجه اش را خیلی دوست داشت و زیاد او را در لانه تنها نمی گذاشت. مگر زمان هایی که برای پیدا کردن غذا مجبور می شد لانه را ترک کند.
روزها گذشت و بالآخره وقت آن رسید که جوجه کلاغ راه و رسم پرواز کردن را یاد بگیرد. یک روز که کلاغ می خواست برای پیدا کردن غذا لانه را ترک کند، رو به جوجه اش کرد و گفت: نکند وقتی من بروم تصیم بگیری پرواز کنی. یادت باشد هنوز پرواز را یاد نگرفته ای و اگر پرواز کنی ممکن است به خودت صدمه بزنی.
جوجه قول داد که پرواز نکند و مادر هم به دنبال غذا از خانه دور شد. اما جوجه که به خودش مغرور بود می خواست در نبود مادرش پرواز را تجربه کند. همین که بالهایش را بر هم زد و خواست بپرد از بالای درخت روی بوته پایین لانه افتاد.کلاغی که شاهد این صحنه بود پرواز کرد تا خبر را به کلاغ های دیگر برساند. او به کلاغ ها گفت: بچه کلاغ موقعی که می خواست پرواز کند افتاد و نوکش زخمی شد.
کلاغ هایی که این ماجرا را می شنیدند پرواز می کردند تا خبر را به گوش کلاغ های دیگر برسانند. هر کلاغ هم چیزی به ماجرایی که شنیده بود اضافه می کرد و ماجرا را با آب و تاب بیشتری تعریف می کرد. خبر افتادن جوجه کلاغ بین کلاغ ها چرخید و چرخید تا به گوش مادر رسید. خبری که کلاغ مادر شنید این بود که جوجه اش هنگام پرواز از لانه افتاده و مرده است.
مادر جوجه کلاغ خودش را سراسیمه به لانه رساند و دید جوجه اش زنده است و فقط بین شاخ و برگ های بوته زیر لانه گیر افتاده است.
ضرب المثل یک کلاغ چهل کلاغ کردن، زمانی به کار می رود که خبری دهان به دهان گشته باشد، شاخ و برگ هایی به آن اضافه شده و از اصل ماجرا دور شده باشد.
سوسن قریشی