با ما همراه باشید تا داستان آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت را برایتان تعریف کنیم. روزی مرد پارسایی در همسایگی مرد تاجری زندگی میکرد که هر دو از افراد بهنام و قابل احترام شهر بودند.مرد پارسا روز و شب به عبادت پروردگار و تزکیه نفس میپرداخت. ولی درآمد آن چنانی نداشت تا بتواند روزگار خود را سپری کند. به همین دلیل مرد تاجر روزی دو ظرف از روغن حیوانی و شیرهی انگور برای مرد پارسا فرستاد؛ تا اینگونه هم زکات مالش را داده باشد و هم اینکه همسایه خود را از سختی برهاند و او را خوشحال و خرسند نماید.
مرد پارسا هم ظرفها را هر روز تحویل میگرفت و در کوزهای سفالی که در زمانهای قدیم به آن سبو میگفتند و مخصوص نگهداری از مایعات بود میریخت.او می خواست تا کمی از آن را برای رفع گرسنگی روزانه مصرف کند و الباقی را ذخیره کند. روزی از روزها مرد تاجر به نوکرش دو ظرف بزرگ از روغن و شیره فرد اعلایش داد تا آنها را به درب خانهی مرد پارسا ببرد. همسایه نیز طبق روال هر روزه دو ظرف را تحویل گرفت و آنها را در سبو ریخت و ظرفها را تحویل غلام مرد تاجر داد.
با خالی کردن آنها در سبو دیگر سبو ظرفیتش تمام شده بود و لب به لب از روغن و شیره شده بود. مرد پارسا نشست و با خود فکر میکرد و در حین فکر کردن نیز چوب دستیاش را در هوا تکان میداد و با خود میگفت: اگر بتوانم این روغنها و شیرهها را به قیمت مناسب در بازار بفروشم، میتوانم با آنها تعدادی میش شیر ده بخرم. با پول شیر آنها و افزایش پیدا کردنشان می توانم پول و ثروتی بر هم بزنم. بعد با این پول و ثروت همسری نیکو اختیار میکنم. بعد صاحب فرزندانی می شوم و به هر کدام از فرزندانم علم و معرفتی میآموزم تا زبان زد خاص و عام شوند و در بین مردم نیز قابل احترام و اعتماد باشند.
در همین افکار بود که ناگهان چوب دستیاش به ظرف سفالی روغن حیوانی فرد اعلا خورد و سبوی سفالی شکست و تمام روغنها روی زمین پخش شدند و تمام نقشههایی که در سر داشت، در چشم بر هم زدنی نقش بر آب شدند.
کاربرد ضربالمثل آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
ضربالمثل آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت؛ زمانی به کار میرود که کاری به اشتباه صورت پذیرفته و دیگر برای جبران آن وقتی نمانده و کاری از دست کسی بر نمیآید.
سوسن قریشی