داستان طنز؛ فیلترشکن هست خدمتتون؟

مادر عروس: بعله… خیلی خوش آمدید…

زن داداش داماد: بله دیگه… از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است.

مادر عروس: بله خوش‌تر است!

زن داداش داماد: بعله با اجازه بزرگ‌ترها بریم سر اصل بحث.

پدر عروس: خواهش می‌کنم، بفرمایید!

زن داداش داماد: پس لطف می‌کنید رمزwifiتون رو بگید؟

پدر عروس: خواهش می‌کنم، کیانوش!… کیانوش!.. اون رمز چی بود؟

کیانوش(برادر عروس): بیست و دو نسرین ضد دبلیو آسمان آلفا ایکس بزرگ کامبیز!

زن داداش داماد: خیلی ممنون، ببخشیدها! ولی تو این دوره زمونه دیگه اینترنت جزو زندگی همه شده.

مادر عروس: بله دیگه…

پدر عروس: خب ببخشید! آقا داماد چه کاره هستن؟

پدر داماد: راستش ایشون…

مادر داماد: وا! غلامی! بذار خودش بگه، مگه پسرم زبون نداره؟!

پدر داماد با خنده‌ای که حاکی از کنف شدن دارد: بله خب خودش بگه بهتره…

همه بر می‌گردند و داماد را نگاه می‌کنند و در انتظار سخن گفتن او می‌مانند، ولی داماد حرفی نمی‌زند.

پدر داماد: هوی پسر… هوی!

داماد هم چنان به کار خودش مشغول است. پدر داماد دستش را دراز می‌کند و پس‌گردنی محکمی به پسرش می‌زند. داماد سراسیمه سر بلند می‌کند.

داماد: بله… چی شده؟
مادر داماد: آقا پرسیدند شغل شما چیه؟

داماد: من… بله…. خب.. راستش.. من…
صدایی از موبایل داماد بلد می‌شود.

داماد: ببخشید یه لحظه من ببینم این چی میگه!

چند دقیقه بعد داماد بلند می‌زند زیر خنده!

مادر داماد: وا! چی شد مادر؟

داماد: عجب آدم کولیه این آتوسا! چه جک‌هایی تعریف می‌کنه پدر سوخته!

پدر عروس: آتوسا دیگه کی تشریف دارند؟

داماد: یکی از فرندامه، یعنی تو کل گروه یه دونه‌س لا مصب! خیلی کوله!

مادر داماد برای عوض کردن بحث وارد می‌شود.
مادر داماد: بله خب… بگذریم… این عروس خوشگل ما نمی‌خواد چایی بیاره، گلومون خشک شد بخدا.

مادر عروس: بله…. نسرین… نسرین جان، مادر یه سینی چای بیار.

چند دقیقه می‌گذرد و خبری از چای نمی‎شود.

مادر عروس: نسرین خانوم.. دختر گلم! چای بیار مادر جان.

باز هم خبری نمی‌شود. مادر عروس گوشی موبایلش را از روی میز برمی‌دارد و در حین زدن دکمه‌های آن می‌گوید.
مادر عروس: فکر کنم حواسش نیست. الان می‌رم تو ویچت می‌گم بیاره!

چند دقیقه بعد نسرین با سینی چای در حالی که سینی را در یک دست گرفته و با دست دیگر در حال ور رفتن با موبایلش است، سر می‌رسد.

مادر عروس: مادر جون، نریزه یه وقت؟ دو دستی بگیر خب.

عروس ایشه‌ای می‌پراند و سینی را می‌دهد دست کیانوش.

عروس: کیانوش بگیر این چایی رو بچرخون بخورن ببینم این کامبیز دوباره چه مرگشه؟!

مادر داماد: چشمم روشن… کامبیز دیگه کیه؟

کیانوش: همسایه‌مونه… پسر خوبیه… خیلی چشم پاکه!

زن داداش داماد: آره… ایناهاش… منم تو ویچت پیداش کردم… خیلی باحاله!

برادر داماد چپ چپ به زنش نگاه می‌کند.

زن داداش داماد: خب تو ویچت هست، به من چه!

صدای دینگی از گوشی مادر داماد بلند می‌شود. او با غیظ گوشی را در می‌آورد و چند دقیقه بعد رو می‌کند به کیانوش.
مادر داماد: پسرم فیلترشکن داری؟!

کیانوش: بله، بلوتوثتون رو روشن کنید.

مادر داماد: قربون دستت پسرم… بچه‌های گروه روش پخت یه غذای تایلندی رو می‌خوان، باید برم از یه سایت تایلندی بردارم. تایلند هم که می‌دونید نه که چیزه! معمولاً سایتاش فیلتره!

مادر عروس: چه جالب، اسم گروهتون چیه خانوم جون؟

مادر داماد: میترا آشپزی!

مادر عروس: تو رو خدا! اتفاقاً من هم عضوم، ندیدم شما رو اون تو…

مادر داماد: آخه من با اسم خودم نیستم، اکانتم فیکه!

مادر عروس: چه جالب، با چه اسمی هستید؟

مادر داماد: سوزی!

پدر عروس که داشت چایی را سر می‌کشید یک دفعه سرفه کرده و کلی چای می‌پاشد روی میز! کیانوش می‌دود و محکم می‌زند پشت پدرش تا سرفه هایش قطع شود.

پدر عروس: سوزی؟!

مادر داماد: شاهین؟!

مادر عروس جیغ می‌کشد!

نوشته : م.ر.سیخونکچی

mehrkhane.com

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها