تولد زال و پرورش یافتن به دست سیمرغ از داستان های شاهنامه

تولد زال و پرورش یافتن به دست سیمرغ از داستان های شاهنامه

سام پادشاه زابلستان صاحب فرزندی به نام زال شد سالم و قوی اما با موی سفید. به همین دلیل خبر تولد پسر را بعد از یک هفته توسط دایه به پدر دادند.سام بعد از دیدن فرزند از ترس این که بزرگان و مردم لقب شیطان و اهریمن را به فرزندش بدهند مجبور می شود او را از چشم همه دور نگه دارد و با ناراحتی بسیار از تصمیم خود زال را در پای کوه می‌گذارد تا طعمه درندگان و لاشخورها شود یا خود از گرسنگی و تشنگی تلف گردد.

از قضا پرنده‌ای به نام سیمرغ بر بالای همان کوه لانه داشت و در جست‌وجوی غذا برای جوجه‌هایش از لانه خارج شده بود و در اطراف می‌چرخید. چشمش به طعمه‌ای می‌افتد او را به منقار می‌گیرد و به آشیانه خود می‌برد اما مهر کودک سفید موی انسان بر دلش می‌نشیند و تصمیم به نگهداری از او می‌گیرد.

سیمرغ زال را چون آدمیان پرورش می‌دهد، به او صحبت کردن و رفتار سایر انسان‌ها را می‌آموزد.بعد از گذشت سالیانی دراز سام از کاری که با فرزند خود کرده بود دچار عذاب وجدان می‌شود و گروهی را به دنبال یافتن زال می‌فرستد تا خبری از او برایش بیاورند. گروه جست‌وجو به محل زندگی سیمرغ می‌رسند و جوانی قوی بنیه و سالم را با موی سفید می‌بینند.

زال و سیمرغ.سایت نوجوان ها (1)

خبر را با پیکی تیزپا به سام می‌رسانند. با شنیدن این خبر نور امیدی در دلش روشن می‌گردد و به امید دیدن فرزند به سمت کوه رهسپار می‌شود.در پای کوه شروع به رازونیاز با خدای بزرگ می‌نماید و از پروردگار برای کار ناشایستی که انجام داده است طلب آمرزش می‌کند. سیمرغ که شاهد پیشیمانی سام بود به نزد زال می‌رود و داستان پیدا کردن او و نحوه بزرگ کردنش را برایش تعریف می‌کند و از او می‌خواهد حالا که پدرش از کرده خود پشیمان است او را ببخشد و باقی عمر را به نزد آدمیان رفته و میان هم نوعان خودش بگذراند.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
مزایای صداقت در زندگی روزانه ما چیست؟

زال که جدایی از سیمرغ برایش بسیار سخت و ناراحت کننده بود اول راضی به رفتن نمی‌شود. سیمرغ پری از پرهای خودش را می‌کند و به زال می‌دهد و می‌گوید در مواقعی که به سختی افتادی و احتیاج به حضور و کمک من پیدا کردی، پر را آتش بزن تا من در برابر تو ظاهر شوم.

زال با پذیرفتن پر از سیمرغ به نزد پدر رفته و با او به زابلستان می‌رود. بعد از مدتی سام مجبور به ترک زابلستان و رفتن به جنگ می‌شود. او زال را در شهر می‌گذارد و به او یادآوری می‌کند که در صورت نیاز به استراحت و تفریح به شکارگاه کابلستان برود و در آنجا استراحت و شکار کند.زال بعد از مدتی که از رسیدگی به امور شهر خسته می‌شود، تصمیم می‌گیرد به کابلستان برود تا از شکارگاه استفاده نماید. در شکارگاه بعد از چند روز گشتن و استراحت با رودابه دختر مهراب پادشاه کابلستان روبه‌رو می‌گردد.

مهراب در اصل دشمن سام بود اما بنا به مصالحی رو به آشتی و دوستی دروغین آورده بود.زال و رودابه دل در گرو مهر هم بستند و با وجود تمام مخالفت هایی که با آن دو شد در نهایت و با کمک سیمرغ به یکدیگر رسیدند ولی این پایان ماجرا نبود…

سوسن قریشی

 

امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *