سفر رستم به دربار شاه مازندران از داستان های شاهنامه

سفر رستم به دربار شاه مازندران از داستان های شاهنامه

 سفر رستم به دربار شاه مازندران از داستان های شاهنامهبعد از کشتن دیو سفید در خان هفتم و بینا شدن کی کاووس و سپاهیانش رستم و لشگریان شروع به کشتن جادوگران کردند به قدری کشتند تا از خون ساحران رودی روان شد. کاووس به رستم گفت: اکنون وقت کار بزرگ تریست و باید شاه مازندران را از میان برداشت یا خراج گذار خود کنیم.
تصمیم بر این شد شاه نامه ای بنویسد و عاقل مردی آن را به دربار شاه مازندران ببرد. فرهاد مامور رساندن نامه شد. حاکم مازندران زمانی که نامه را گشود فهمید فرهاد از نزد ایرانیان می آید بنابراین دستور داد در جلسه ای تمام بزرگان جمع شوند تا راه حلی برای پاسخ محکم به ایرانیان پیدا کنند.
آن ها تصمیم گرفتند با چهره هایی خشمگین به استقبال فرهاد بروند تا او دچار ترس و وحشت بشود.
در شروع جلسه هنگامی که فرستاده ایران زمین با یکی از بزرگان دیار مازندران دست داد او دستش را به قدری فشرد که نزدیک بود استخوان های دست و انگشتان فرهاد بشکند.
نزد شاه رفت و جواب نامه را طلب کرد اما برای دریافت جواب از او سه روز وقت خواستند.
در روز چهارم فرستاده ما دوباره به دربار پادشاه مازندران رفت و او در جواب نامه شروع به تند خویی کرد و گفت: نزد شاه بی خرد خود بازگرد و به او بگو حکومت من صدها بار قوی تر از حکومت توست و لشگر من از لشگر تو بسیار قوی تر و نیرومند تر است.
فرهاد که ماموریت خود را انجام داده بود با پاسخ بی شرمانه حاکم نزد کاووس بازگشت.
با دریافت جواب، رستم از کاووس خواست تا نامه ای دیگر با لحن تندی بنویسد و این بار خود رستم نقش فرستاده را بازی کند.
در نامه این گونه نوشت: ای بدبخت اگر کشورت را ویران نکنی و خراج گذار من شوی با تو کاری ندارم و گرنه لشگریانم را برای جنگ با تو آماده می کنم.

رستم به خاطر بی احترامی که پادشاه مازندران در حق فرهاد و ایرانیان کرده بود از شاه خواست تا نامه ای با لحن شدیدتری بنویسد و خود مامور رساندن آن شد. رستم که به نزد شاه مازندران رفت، او دوباره مجبور شد تا بزرگان را به دور خود جمع کند تا جوابی درخور و محکم به جهان پهلوان بدهند. رستم برای نشان ضرب شستی به شاه و یارانش درخت بزرگی را از ریشه در آورد و آن را مانند نیزه در دست گرفت.

همان طور که در قصه قبل گفته شد، همان اتفاقی که در ملاقات فرهاد با بزرگان مازندران رخ داد، برای رستم نیز به وسیله پهلوان مازنی کلاهور پیش آمد به نحوی که از درد رنگش کبود شد اما پهلوان ایرانی در پاسخ، دست کلاهور را به گونه ای فشار داد تا ناخن هایش از فشار و درد ریخت.

کلاهور که زور بازوی تهمتن را دیده بود به شاه گفت: آشتی کنیم که بهتر از جنگ است چون ما حتی توان مبارزه با این فرد را نداریم چه برسد به لشگری از پهلوانان ایرانی.

این بار هم جهان پهلوان خشمگین به نزد شاه مازندران آمد و برای او خط و نشان کشید و دوباره پیام کاووس شاه را به او رساند.

شاه مازندران مغرورانه به رستم گفت: به نزد شاه خودت برگرد و اگر جنگی رخ بدهد شما توان مقابله با لشگر مرا ندارید. در نهایت خلعتی را به رستم داد، اما او نپذیرفت و با عصبانیت دربار شاه مازندران را ترک کرد و به نزد کی کاووس و دیگر پهلوانان ایران بازگشت.

رستم به نزد کی کاووس رفت و ما وقع را شرح داد. کی کاووس وقتی فهمید دیگر از جنگ اجتنابی ندارد به رستم ماموریتی داد و گفت به جلو برود و به طوس، گودرز، کشواد، گیو و گرگین که هر کدام از پهلوانان نامدار ایرانی بودند، بگوید آماده جنگ شوند و لشگر خود را بیارایند.

 

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها