داستان های شاهنامه؛ شاه مازندران

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

سوسن قریشی:

داستان های شاهنامه.سایت نوجوان ها (1)بعد از کشتن دیو سفید در خان هفتم و بینا شدن کی کاووس و سپاهیانش رستم و لشگریان شروع به کشتن جادوگران کردند به قدری کشتند تا از خون ساحران رودی روان شد. کاووس به رستم گفت: اکنون وقت کار بزرگ تریست و باید شاه مازندران را از میان برداشت یا خراج گذار خود کنیم.
تصمیم بر این شد شاه نامه ای بنویسد و عاقل مردی آن را به دربار شاه مازندران ببرد. فرهاد مامور رساندن نامه شد. حاکم مازندران زمانی که نامه را گشود فهمید فرهاد از نزد ایرانیان می آید بنابراین دستور داد در جلسه ای تمام بزرگان جمع شوند تا راه حلی برای پاسخ محکم به ایرانیان پیدا کنند. 
آن ها تصمیم گرفتند با چهره هایی خشمگین به استقبال فرهاد بروند تا او دچار ترس و وحشت بشود.
در شروع جلسه هنگامی که فرستاده ایران زمین با یکی از بزرگان دیار مازندران دست داد او دستش را به قدری فشرد که نزدیک بود استخوان های دست و انگشتان فرهاد بشکند.
نزد شاه رفت و جواب نامه را طلب کرد اما برای دریافت جواب از او سه روز وقت خواستند.
در روز چهارم فرستاده ما دوباره به دربار پادشاه مازندران رفت و او در جواب نامه شروع به تند خویی کرد و گفت: نزد شاه بی خرد خود بازگرد و به او بگو حکومت من صدها بار قوی تر از حکومت توست و لشگر من از لشگر تو بسیار قوی تر و نیرومند تر است.
فرهاد که ماموریت خود را انجام داده بود با پاسخ بی شرمانه حاکم نزد کاووس بازگشت.
با دریافت جواب، رستم از کاووس خواست تا نامه ای دیگر با لحن تندی بنویسد و این بار خود رستم نقش فرستاده را بازی کند. 
در نامه این گونه نوشت: ای بدبخت اگر کشورت را ویران نکنی و خراج گذار من شوی با تو کاری ندارم و گرنه لشگریانم را برای جنگ با تو آماده می کنم.

 

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
حقه های سینمایی ،آیا ببرها بازیگران سینما را می خورند؟

 

امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *