داستان کوتاه شب یلدا

داستان کوتاه شب یلدا

در یکی از شب‌های سرد زمستان، خانواده‌ای در روستای کوچکی در کنار هم جمع شده بودند تا شب یلدا را جشن بگیرند. شب یلدا طولانی‌ترین شب سال بود و همه منتظر بودند تا این شب ویژه را با هم بگذرانند.

مریم، دختر کوچک خانواده، با چشم‌های درخشان به مادرش نگاه می‌کرد و از او می‌پرسید: “مامان، چرا شب یلدا اینقدر خاص است؟” مادرش لبخندی زد و گفت: “شب یلدا یعنی آغاز فصل جدید، یعنی پایان طولانی‌ترین شب سال و شروع روزهایی که روشن‌تر و گرم‌تر می‌شوند. این شب را برای پیوند با خانواده، یادآوری لحظات خوش و کنار هم بودن جشن می‌گیریم.”

پدر مریم هندوانه و انار را روی سفره چید و گفت: “بچه‌ها، شب یلدا برای ما ایرانی‌ها یادآور زیبایی‌های زندگی است. هندوانه یعنی سرسبزی تابستان و انار یعنی خوشبختی و شادی.”

در کنار سفره، خانواده دور هم نشستند و مادربزرگ شروع به خواندن اشعار حافظ کرد. هر کسی نیت می‌کرد و یکی از اشعار حافظ را می‌خواند. مریم همیشه منتظر بود تا نوبتش برسد. وقتی نوبت او شد، چشمانش را بست و با صدای بلند گفت: “من نیت می‌کنم که همیشه شاد و سلامت باشم.”

همه خندیدند و پدرش با شوخی گفت: “مریم، اگر این نیت را کردی، باید هندوانه هم بخوری!” و مریم با خنده قطعه‌ای از هندوانه را برداشت و همه با هم لحظات شاد و خاطره‌انگیزی را در این شب خاص سپری کردند.

در نهایت، وقتی شب یلدا به نیمه رسید و همه خسته از بازی و گفتگوهای خوش، به خواب رفتند، مریم در دل خود گفت: “شب یلدا نشان داد که هیچ چیز ارزشمندتر از کنار خانواده بودن و از لحظات زندگی لذت بردن نیست.”

این شب، در ذهن مریم برای همیشه باقی ماند، شبی پر از محبت، شادی و عشق به خانواده.

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها