درون خودم احساس حقارت میکنم

پرسش

با اینکه حوصله تایپ کردن ندارم ولی از سر ناچاری باید حرفامو بزنم. من مهمترین مشکلم اینه که عزت نفس و اعتماد به نفس ندارم نه اینکه از لحاظ ظاهر و قیافه مشکلی داشته باشم ها نه ولی خودم واسه خودم مشکل تراشی میکنم. مثلا تو آینه نگا میکنم میگم چقدر لاغر و درازم باید یه برنامه غذایی بگیرم یکم چاق شم. دو سه روز زیاد به تغذیه ام توجه میکنم وقتی نتیجه گرفتم و یکم خوش فرم شدم اعتماد به نفس میاد بالا و یه نفس عمیق میکشم و با همه خوب میشم. انگار دیگه از مردم متنفر نیستم، انگار همه منو دوست دارن و منم اونارو دوست دارم. این مواقع احساس رضایت از خودم و از زندگی دارم و همش میرم بیرون و میگردم و کلا شادم ولی یهو چشمم میخوره به هیکلم و اعتماد به نفسم میاد پایین. نه که بد باشه هاا ولی خودم همچین احساسی میکنم. بعد از این بازم منزوی میشم و از زندگی دلسرد. اصلا علاقه ای به جمع های شلوغ ندارم و تنهایی رو بیشتر دوست دارم چون وقتی میرم، درون خودم احساس حقارت میکنم گرچه به روم نمیارم. خلاصه خیلی شرایط سختیه. امیدوارم هیچ کس تجربه نکنه.

پاسخ خانم دکتر سلیقه دار، مشاور و روانشناس سایت

دوست خوبم 

دقیقا به سوال خاصی اشاره نکردی

گفتی که شرایط سختی را تحمل میکنی ولی نگفتی که دلت میخواهد چه چیزی تغییر کند؟

طبیعتا نمیتوانی همه چیز در مورد ظاهرت را تغییر بدی و شاید بسیاری از اتفافات مربوط به بدن و ظاهر به زمان و موارد دیگری احتیاج دارد. در حالی که تغییر اصلی مربوط به دلایل و ریشه ها میشود که به احتمال زیاد اعتماد به نفس است. گفتم احتمالا چون ممکن است دلایل دیگری هم داشته باشد مثل تجربه سرخوردگی در گذشته، افسردگی و…

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
دوستم یک راز بهم گفته

بنابراین پیدا کردن دلیل این احساسات خیلی مهم هستند و شاید بهتر باشد با یک مشاور به صورت حضوری ارتباط پیدا کنی.
اما اگر دلیل اصلی اعتماد به نفس باشد لازم است تنها در یک مسیر حرکت کنی که گفتگوی مثبت است.
به این معنا که تصمیم بگیری هر زمان در مورد خودت حرف میزنی تنها از جملات مثبت استفاده کنی. برای مثال وقتی خودت را در آینه میبینی به جای جمله ای که ویژگی ناخوب خاصی از خودت را میگوید جمله ای بگویی که ویژگی خوب تو را نشان میدهد.

این قبیل گفتگو ها فکرت را عوض میکند و به مرور حس بهتری در مورد خودت پیدا میکنی و همین هم باعث بالا رفتن اعتماد به خودت میشود.

موفق باشی

کاربران عزیز

شما می توانید سؤال خود را از طریق راه های زیر ارسال نمایید:

1- ارسال پرسش از طریق دیدگاه (کادر پایین صفحه)

2- ارسال پرسش به آدرس ایمیل info@nojavanha.com

3- ارسال پرسش به آیدی تلگرام @site_nojavanha

امتیاز به این نوشته

1 thoughts on “درون خودم احساس حقارت میکنم

  1. atanaz میگوید:

    سلام
    من یه دختر کلاس هشتمی هستم.
    داخل مدرسه به یه مشکل خیلی بزرگ بر خوردم.من دبیر علومم رو خیلی دوست دارم و یا شایدم بهش وابسته شدم.تنها که می شم و یا اصلا هر وقت دیگه ای به اون فکر می کنم.یه بار اردو نیومد ،اردو بهم زهر شد.تقریبا از دی ماه به بعد این مشکل برام پیش اومد.در ضمن دبیر علومم مجرد هستش و جووون.شمارش رو هم فقط به من و یکی دیگه از دوستام داده.تو مدرسه بیشترین توجه رو به من داره و حتی شایعه شده که این دبیر خالم هستش.خیلی سر کلاس به من اهمیت میده و این رو همه کلاس های هشتم فهمیده اند.هفته اخر مدرسه که قبل عید باشه،یه کار نو اوری در تدریس رو تصمیم گرفت انجام بده،منم چون کامپیوترم خوب بود و هم درسم خوب بود و جز شاگرد های ممتاز بودم ، اصلا اون هفته سر کلاس نرفتم و همش کار های دبیرم رو انجام می دادم.حتی بعضی مواقع بهم گفته بود که بیا خونه ما و من گفتم که نه.یکبار هم تا در خونمون اومد.فکر می کنم که این کار هایی که برام انجام میده ترحم هستش و واقعا دوستم نداره.من کتاب زیاد می خونم و مستند های علمی زبان اصلی رو هم نگاه می کنم و میشه گفت که اطلاعات عمومی بالایی دارم و به همین خاطر سر کلاس همین معلم و یا معلمای دیگه ام دانش اموز فعالی هستم و همه معلم هام دوستم دارن.خودم خیلی به معلم علومم نمی چسبم که بخواد پسم بزنه و غرورم جریحه دار بشه.اما نمی دونم یه اتفاقاتی میفته که من همش پیش اون باشم و به این احساساتم دامن زده میشه.بیشتر دانش اموزا بهم حسودی می کنن و میگن که عاشقته اما من باور نمی کنم.خیلی خیلی دوستش دارم و از این می ترسم که از دستش بدم.و من نهایتش ۷ هفته دیگه مدرسه میرم و نگرانم که بعدش اگر نبینمش چی میشه.الان ۱۱ ام هستش و ۵ روز دیگه باید برم مدرسه و ماه بعدش امتحانات خرداد شروع میشه و بعدش دیگه نمی بینمش.از ابان ماه هم معاون شده و خوش به حال من.چون دیگه هر روز می بینمش.تو عید دوبار هم بیشتر بهش زنگ نزدم و چون رفته بود مسافرت ، بهش پیام ندادم.
    من خواهرم «کسی که خیلی خیلی دوستش داشتم و وجودش تو خونه بهم ارامش میداد.خواهرم معلول بود و پاک .نه می تونست حرف بزنه و نه راه بره.به کوچکترین محبت جواب می داد حتی صدا کردن اسمش.عاشقش بودم و بیشتر از مادرم دوستش داشتم.»:دی ماه بعد اولین امتحان فوت کرد و من روز امتحان املا نرفتم مدرسه.به دلیل تشیع و این جور مراسمات.روز بعدش مجبور شدم شرایطم رو که خواهرم فوت شده بود به همون معلم بگم.بغلم کرد و خیلی بهم توجه می کرد. چون یکمم با همه جور نمی شد خبر بغل شدن من توسط دبیر علومم تو مدرسه پیچید.
    بهم گفت که اگر خونمون شلوغه و واسه امتحاناتم نمی تونم درس بخونم ، برم خونشون.من نرفتم اما معرفتش به دلم نشست.هفته بعدش چون مامور فناوری بودم رفتم تا کابل رابط بگیرم.اتفاقا اومدم که در بزنم اسممو از زبونش شنیدم که داشت برای مدیرمون از من تعریف می کرد، در که زدم ،گفت بفر ما اینم …….،یه دانش اموز فوق العاده مودب و درسخوان و ماهر در کار با کامپیوتر.و……………
    بعد از امتحانات کارهایی که مربوط به کامپیوتر می شد و …. به من میسپرد تا براش انجام بدم.و به همین منوال می گذشت که شایعاتی در مورد اهمیت دادنش به من و خاله ام بودن و حتی می گفتند که مادرمه ، جون می گرفت.
    من ادم اجتماعی ای بودم و هستم و خیلی سریع ارتباط برقرار می کنم و البته کمی هم شوخم و همیشه اماده بحث در مورد سیاست و علم.به همین خاطر با همه معلم ها و معاون ها ومدیر رابطه برقرار می کنم و اون ها هم دوستم دارن و باهام تعریف می کنن حتی از زندگی خصوصیشون.
    خلاصه همه این ها باعث میشه که من ارتباطم با اون معلم زیاد بشه و شدت دوست داشتن و وابستگیم به اون بیشتر.فکر کنم که هنوز نفهمیده که عاشقشم و به شدت وابسته اش شدم.
    نمی دونم چی کار کنم.حتی گاهی وقت ها به ذهنم می رسه که یکی از عمو هام که مجرد هستش رو بهش نشون بدم و اونم مجرد و با هم عروسی کنن تا ارتباطم باهاش بیشتر شه.اما بعدش خودمو لعنت و نفرین می کنم که چرا همچین فکر هایی به ذهنم می رسه.خلاصه خیلییییییییییییییییی خیلییییییییییی بهش فکر می کنم .
    نمی دونم این رابطه اخرش به کجا می کشه.حتی دفتر و شعر و اینا رو هم درست کردم.
    دیگه واقعا چیزی به ذهنم نمی رسه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *