دیشب سفیر سه ساله حسین(ع) به سرزمین شام رسید. شنیدنی نیست قصه غربت آن شبهای دمشق. دخترک بهانه بابا می گیرد و…
گناهش چیست؟
بی گناه نیست. او فرزند حسین است که بر امیرالکافرین شوریده است. او نواده رسول الله است، کسی که طنین نامش بر فراز مأذنه های شهر، خاطر ناپاکان روزگار را آزرده می سازد. سه سالگی هم دلیل محکمی بر بی گناهی اش نیست. سه ساله کربلا زینب دیگری خواهد شد که هیبت پوشالی طاغوت زمانش را بر باد خواهد داد.
رقیه امشب در کنج خرابه خاموش می شود. اما چراغی در تاریکخانه دنیا می افروزد که تا همیشه روزگار خواهد درخشید.
رقیه جان!
خوش باش که امشب دوباره بابا را در آغوش خواهی گرفت و زینب دیگر مجبور نیست هر بار که می پرسی «بابایم کجاست؟» به بهشت حواله ات بدهد.
رقیه جان شهادتت مبارک
در نام رقیه فاطمه پنهان است
از این دو یکی جان و یکی جانان است
در روی کبود این دو پیداست خدا
آیینه بزرگ و کوچکش یکسان است
باد صبا