دل نوشته ای به مناسبت ایام محرم حسینی(ع)
کربلا زمین اثبات عشق اباعبدالله الحسین ( ع ) و یاران او به خداوند است .
کربلا وادی ظهور کمالات انسان کامل و تجلی زیبایی های وجود « ولی الله » است .
کربلا صحرای تقابل خیر و شر ، زیبایی و زشتی ، انسانیت انسان و شیاطین است .
کربلا عرصه ی مباررزه ی حقیقت با مجاز و حق با باطل است .
کربلا میدان مبارزه ی علم با جهل ، نور با ظلمت ، عدالت با ستمگری است .
کربلا صحنه ی رویارویی توحید با نفاق و کفر و شرک است .
کربلا مرز میان خدابینی و خودبینی است .
خدابینان به دور « امام زمان » و « حجت خدا » و « انسان کامل » یعنی حضرت اباعبدالله الحسین ( ع ) گرد آمدند و خودبینان به جمع حاکمان دیوسیرت ستمگر و صاحبان زر و زور و تزویر پیوستند . خدابینان برای زنده نگاه داشتن دین رسولخدا ( ص ) و احیای ارزشهای متعالی انسانی و ترویج مکارم اخلاق قیام کردند تا چهره ی اسلام را از بدعت ها و تحریف ها و دروغ ها بزدایند و آینه ی نورانی و صاف انسانیت را از غبار توحش ها و جاهلیت و اخلاق پلید و ناپسند ، پاک سازند تا نقشه ی منحرفین برملا شود و انسان با آگاهی برخاسته از فطرت پاک الهی در کنار امام و پیشوای معصوم خود زندگی کند .
امام حسین ( ع ) برای احیای حق و حقیقت ، شجاعانه و جوانمردانه و عاشقانه و خالصانه مرگ را در آغوش گرفت و هر که با حسین ( ع ) بود نیز از سر معرفت و بینش صحیح و اخلاص بی مانند همراه شد تا او در میدان مبارزه تنها نماند .
پس عارفان و مجاهدان در راه خدا با جمعیتی اندک در برابر شمار فراوانی از خودبینان دیو صفت دون منش قرار گرفتند و با بذل جان خود ، حماسه ای جاودانه آفریدند . یاد آنان همواره در ذهن تاریخ باقی خواهد ماند تا هر سال در این ایام من و تو به خود آئیم و در این اندیشه فرو رویم که ما برای احیای حق و محو باطل چه کردیم و چه خواهیم کرد ؟!
راستی امروز ما در کدام سو قرار داریم ؟ !
راستی به کجا می رویم ؟ !
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا، حسین
* * *
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردندکوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
* * *
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی
کاشآن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روزحشر
با این عمل معامله ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
* * *
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ی انبیا زد
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان ، گشوده مو
فریاد بردر ِ حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروه عرشبرین رسید
نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دینرسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمینرسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمینرسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشینرسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامینرسید
کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرینرسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیستبی ملال
* * *
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریده ی رحمت قلمزنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دستعتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک
آل علی چو شعله ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جواناناهل بیت
گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شورکربلا
در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آنناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبارگیسویش از آب سلسبیل
* * *
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد وبگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخبیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شدآشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری محمل شتر سوار
با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفهخیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
* * *
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهویی از دشت پاکشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی اختیار نعره ی هذا حسین زود
سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعه الرسول
رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول
* * *
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که باخیل اشک و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
* * *
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
و اندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی درا چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلاببین
تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین
یا بضعه الرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای
ای زاده زیاد نکرده است هیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کرده ای
کام یزید داده ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست
درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشردرآورند
* * *
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان
دردیده ی اشک مستمعان خوناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز
روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
شاعر : محتشم کاشانی