مجموعه روشنا با هدف آموزش، اطلاع رسانی و پیشگیری از جرایم در جامعه، ساخته شده است.راستگویی یکی از بخش های این مجموعه است.
راستگویی
ازپیامبر یادگرفته بود که نجات در راستگویی و دروغ هلاکته. به این خاطر بود که هیچوقت دروغ نمیگفت. لیلهالمبیت بود و اون شب قرار بر این گذاشته بودن که پیامبر پیچیده درون پارچهای روی شونههای اباذر از شهر خارج بشه! شب تاریکتر از همیشه بود و شهر آرامتر از هر شبی.
گوشه به گوشه دستنشوندههای قریش توی سکوتی سرد شهر رو قُرق کرده بودن. ابوذر آروم آروم به سمت دروازهی شهر میرفت هیجان خارج کردن پیامبر روی شونههاش چشماشو غرق دلشوره کرده بود. گزمهها هیبت ابوذر رو از دور شناختند و تا رسید راهشو سد کردن. یکی از مامورین پرسید توی کیسهات چی داری ابوذر؟ صدای پیغمبر رو از عمق جانش شنید که همیشه توصیه میکرد راستگو باشید! با طمانینه لبخند زد و گفت: محمد ابن عبدالله! صدای خندهی گزمهها سکوت شبو شکست! کسی به خنده گفت: ابوذر عقلشو از دست داده، و راهو براش باز کردن. حالا از شهر خارج شده بودن به آسمون نگاه کرد و یه نفس عمیق کشید و پیامبرو از روی شونهاش پایین گذاشت…
پیامبر فرمود: آسمان بر سر کسی سایه نیانداخت و زمین کسی را ندید به راستگویی ابوذر..