کلانتر پفک و ترکاندن کنتور آب!
اوووووف، چقدر هوا گرم شده. این روزها بزرگترین نعمت آب است. آّب برای آبتنی، آب خنک برای خوردن، آب برای حمام کردن، آب برای کولر… ببینید آب چه نقش مهمی در زندگی تابستانهی ما دارد. با ما همراه بشید تا داستان کلانتر پفک و صرفه جویی در مصرف آب را از زبان پفک بشنویم.
حالا که متوجه نقش آب شدید بالای تریبون میروم و میگویم حواستان به میزان مصرفتان باشد. امروز که داشتم از زیر پنجرههای یک خانه رد میشدم شنیدم صدای شرشر آب میآید. میگویم شرشر یعنی واقعاً شرشر بود. وحشتناک! انگار هزارتا شیر آب را با هم باز کرده بودند.
چشمتان روز بد نبیند!
بیشتر گوش دادم و فهمیدم صدای آواز خواندن میآید. بله، آقای خانه همینطور که داشت ظرفها را میشست آواز میخواند و شیر آب را هم به حال خودش رها کرده بود.
جستی زدم و پشت پنجره پریدم. البته نه برای اینکه فضولی کنم. یک لحظه اختیارم را از کف دادم و گفتم بروم ببینم میتوانم یک کاری کنم بلکه شیر آب را ببندد. همیشه در این جور موقعهاست که از ته دل آزو میکنم زبان آدمیزاد را بلد بودم. حداقل شما بروید زبان گربهها را یاد بگیرید!
خلاصه داشتم همهی سعیام را میکردم که آن آدمیزاد را متوجه کار وحشتناکش کنم که سر و کلهی کپک پیدا شد. داد زد: «هی، کلانتری! (این «ی» هم از همان «ی»های نشاندهندهی صمیمیت بود) اون بالا چی کار میکنی؟»
صدای بلند کپک، که البته به گوش آن آدمیزاد میویی بیش نبود، باعث شد توجهاش به سمت پنجره جلب شود. مرا دید و گفت: «اینجا رو ببین، یه پیشی کوچولو!»
خجالت هم خوب چیزی است. به من میگوید کوچولو. من، کلانتر پفک، با این همه ابهت! در این لحظه کپک هم بالا پرید. آدمیزاد که انگار اتفاق نادری افتاده گفت: «واااای، دوتا گربهی کوچولو». میوی عصبانیای کردم و گفتم: «بیا برویم کپک. این درست بشو نیست. من توقع دارم آب را درست مصرف کند. این هنوز بلد نیست ادبش را درست مصرف کند!»
آب، کلانتر را نجات داد
خستهتان نکنم. در راه برگشت به مقر کلانتری ام به کپک گفتم که موضوع از چه قرار است. او هم گفت: «خودت را ناراحت نکن پفک عزیز. اصلاً بیا برویم کمی آببازی کنیم که حالت خوب بشود.»
واقعاً آببازی مثل معجزه بود. حالم را خوب کرد. مخم داغ کرده بود از دست آن آدم بینزاکت! بعد دوباره به این فکر کردم که آب چقدر خوب است و مرا نجات داد. این آب عزیز و مهربان و دوستداشتنی… وای، حالا که خنک شدهام دلم میخواهد کمی در سایه دراز بکشم و استراحت کنم.
بیزحمت شما که زبان آدمها را میفهمید بروید زیر پنجرهی آن خانه و به آن فرد مثلاً محترم بگویید شیر آب را ببندد وگرنه خودم میروم کنتور آبش را میترکانم! بله، پفک وقتی داغ میکند اینجوری میشود!
نتیجهی ماجرای کلانتر پفک و صرفه جویی در مصرف آب
آب. همین یک کلمه ببینید چقدر مهم است. پس در مصرفش صرفهجویی کنید. بله، عصبانی شدهام دیگر. پفک دوباره به آن مود کلانتری اش برگشته.
از امروز راه میافتم و از زیر پنجرههای خانههای تکتکتان رد میشوم. ببینم شیر آب را بیخودی باز گذاشتهاید آمارتان را به شرکت آب و فاضلاب میدهم. بعد آنها هم میآیند و کنتور آبتان را میترکانند، نه، منظورم این بود آبتان را قطع میکنند. بله، اینطوری هاست!
توضیح تصویر از زبان کلانتر پفک
لحظهای که صدای شرشر وحشتناک آب را شنیدم و بالا پریدم تا ببینم داخل آن خانه چه خبر است.
اختصاصی نشریهی اینترنتی نوجوانها – یاسمن رضائیان
- روزنوشتههای کلانتر پفک (۵۴)