کلانتر پفک و جناب پیشیاف!
خب امروز چهارشنبه است و روز سر زدن به کپک. از آن موقع که قرار شد کپک یادگیری زبان میوایش را شروع کند من هر چهارشنبه به او سر میزنم تا اگر مشکلی داشت با هم برطرف کنیم.
میدانم الآن دارید میگویید پس چرا صدایش را در نیاوردی که هر هفته میروی پیش کپک؟ عزیزانم، مگر این دیگر چیزی است که بخواهم توی بوق و کرنا کنم؟ خب یکی از ویژگیهای من این است که پیگیرم و موضوعی را که شروع کردهام رها نمی کنم. در ضمن یادتان باشد که من کلانتر هستم و کلانتر یعنی پیگیری کن و آمار را کامل کن.
میدانم دارید به چه فکر میکنید. از چشمهایتان میفهمم. میگویید پس همانطور که حواسش به کپک هست به ما هم هست. بله دیگر، حواسم هست. پس حواستان باشد اگر توی خیابان، حین صحبت با دوستانتان، قولی به هم دادهاید و باید کاری را انجام بدهید من آمارش را دارم و یواشکی پی کار را میگیرم تا ببینم روی حرفتان میمانید یا نه.
خب خیلی حرف زدیم. از اینها بگذریم. امروز یک اتفاق جالب افتاد. میپرسید چه اتفاقی؟ حالا برایتان تعریف میکنم.
اتفاقی جالب که برای کلانتر پفک افتاد
وقتی به سطل نزدیک خانهی کپک رسیدم کپک دستش را بالا آورد و گفت: hello Pofak. How are you?
چشمهایم از تعجب گرد شد. گفتم: «اول اینکه سلام. دوم اینکه تو داری زبان انگلیسی یاد میگیری؟»
کپک با خوشحالی دمش را تکان داد و گفت: «بله. انگلیسی، برای ارتباط با گربههای جهان! البته نگران نباش میوایش را رها نکردم. فقط دلم میخواست چندتا جملهی انگلیسی هم یاد بگیرم.»
گفتم: «میتوانم بپرسم این ایده از کجا به ذهنت رسید؟»
گفت: «بله. راستش وقتی «پیشی اف» را دیدم به ذهنم رسید انگلیسی یاد بگیرم. پیشی اف هم انگلیسی و هم میوایش بلد است. میدانی چرا؟ چون توی ناسا کار میکند و خب برای فعالیت در ناسا همه، چه آدمها و چه گربهها، باید انگلیسی بلد باشند. البته خودش اصالتاً روس است. برای همین زبان روسیاش فول است.»
گفتم: «صبر کن ببینم. همینطور داری پیش میروی. اصلاً این پیشیاف کی هست؟»
چشمهای کپک برقی زد و گفت: «ندیدیاش؟ همان گربهی خاکستری که از مأموریت ماه برگشته بود. عین بلبل به زبان ما حرف میزد ولی زبان خودش روسی است. پفک، من حساب کردم دیدم او چهار پنج تا زبان بلد است. خیلی شگفتانگیز است، نه؟»
خب خستهتان نکنم. فهمیدم برعکس من که نتوانسته بودم دو کلمه با این جناب پیشیاف حرف بزنم کپک توانسته بود با او دوست شود و آمارش را هم دربیاورد! اینجاست که میگویندد فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه. البته کپک ریز نیست، برای همین بیشتر شبیه فلفل دلمهای است، درشت و قلنبه!
نتیجهی ماجرای کلانتر پفک و جناب پیشیاف
همیشه در زندگی باید پیگیر بود. پیگیر بودن با سریش شدن فرق دارد. پیگیر بودن جنبهی مثبت دارد و نشاندهندهی مسئولیتپذیری شماست. پیشنهاد میشود هر کاری را که شروع کردهاید تا آخر ادامه بدهید. میبینید چه ساده است؟ ادامه دادن، این یعنی پیگیر بودن. مثل من که پیگیر زبان خواندن کپک و قضیهی این پیشیاف هستم.
در ضمن یادتان نرود کسانی که رویشان حساب باز نمیکنید گاهی میتوانند کمک بزرگی به شما بکنند. اطلاعاتی که کپک به من داد واقعاً ارزشمند بود.
توضیح تصویر از زبان کلانتر پفک
عکسی از کپک در آینده. زمانی که انگلیسی یاد گرفته و به سطح کار در ناسا رسیده.
اختصاصی نشریهی اینترنتی نوجوانها – یاسمن رضائیان