امروز دوباره غلطک را دیدم. خب کاری نمیشود کرد. محله کوچک است و تعداد گربهها هم کم نیست. البته من که هر روز همهی بچهها را میبینم اما نمیآیم برایتان تعریف کنم. خب طبیعی است که هر وقت مورد مهمی باشد برایتان تعریف میکنم.
امروز غلطک داشت با فخرفروشی به زمین و زمان و همهی گربههای جهان راه میرفت. اصلاً تا دیدمش خندهام گرفت. یاد آن روزش افتادم که عینک برند «کت» زده بود و میگفت ما از نسل شیر و پلنگ هستیم و نباید اصالتمان را فراموش کنیم.
خلاصه که به سمتش دویدم و گفتم: «سلام غلطک، امروز روز توئه. بهت تبریک میگم.» با چشمهایی که از شادی میدرخشیدند برگشت نگاهم کرد و گفت: «منظورت چیه پفکی؟ مگه امروز چه روزیه؟» گفتم: «پفکی نه و کلانتر پفک، بعدشم امروز روز جهانی ببرهاست.»
تا این حرف را زدم جستی زد و دست انداخت دور گردنم و گفت: «راست میگی کلانتر پفک عزیز؟ واقعاً سر به سرم نمیذاری؟ ای خدا، یعنی واقعاً روزی به اسم ماست؟ ما ببرها؟!»
گفتم: «خیلی خودتو گنده میبینی. ببرها چه ارتباطی با تو دارن؟»
چشمهایش را ریز کرد و گفت: «این از اون حرفها بود. خب معلومه. من که گفته بودم اونها اجداد ما هستن. همون روزی که عینک برند کت زده بودم…»
از تصور آن صحنه دوباره خندهام گرفت. حرفش را قطع کردم و گفتم: «میدونم. باشه. اصلاً حق با توئه.» و بعد سعی کردم جلوی خندهام را بگیرم تا ناراحت نشود. به هر حال یکی از اصول مهم زندگی من این است: «هیچوقت باعث ناراحتی دیگران نشو.»
یک جشن گربهای در محله
بعد از این حرفها غلطک یکدفعه مثل لاستیک دوچرخه پنجر شد و گفت: «تبعیض تا کی؟ واقعاً تا کی؟»
از حرفش تعجب کردم. گفتم: «معلوم هست داری از چی حرف میزنی؟»
گفت: «چرا روز ببر داریم ولی روز گربه نداریم؟»
گفتم: «بیخیال غلطک. برای چی ناراحتی؟ اتفاقاً روز گربه هم داریم!»
این را که گفتم دوباره پرید و دستش را دور گردنم انداخت و گفت: «راست میگی پفکجان؟ اگه اینجوریه باید برای روز گربه یه برنامهی درست و حسابی در نظر بگیریم. باید یه جشن توی محله بگیریم. من خودم مجری میشم و برنامه رو مدیریت هم میکنم. آخه میدونی، من خیلی خوب بلدم مدیریت کنم. همیشه حساب و کتاب خوراکیهامو دارم و میدونم چقدر بخورم که زود تموم نشه. اجرا رو هم خیلی دوست دارم. من عاشق اینم که روی یه بلندی بایستم و همه نگام کنن و برام دست تکون بدن. راستی پفک، این روز گربهها کی هست؟»
بله! هنوز هیچی نشده جناب غلطک در رویاهایشان فرو رفتند. ولی به نظرم بد حرفی نمیزندها. آنطور که من حساب کردهام با روز جهانی گربهها خیلی فاصله نداریم. پس بهتر است از همین حالا یک برنامهی خوب بچینیم. یک جشن گربهای در محله! واقعاً که بینظیر است. ببینم اصلاً چرا ما تا حالا برای خودمان یک جشن همگانی نگرفته بودیم؟
نتیجهی ماجرای کلانتر پفک و جشن بیدلیل
یک مناسبتی را بهانه کنید و برای خودتان جشن بگیرید. دنبال روز خاصی نباشید. امروز موفق شدید همهی کارهایی را که توی لیست نوشته بودید انجام بدهید؟ امروز تلویزیون سریال مورد علاقهتان را تبلیغ کرد و قرار است به زودی آن را مجدد پخش کند؟ اصلاً شاید امروز هوس سیبزمینی سرخکرده کردهاید و دلتان میخواهد جشن سیبزمینی بگیرید؟ شاید هم امروز روزی برای یادآوری دوستیهایتان است…
میبینید؟ هر کدام از اینها میتواند بهانهی یک جشن باشد. پس زودتر کارهایتان را انجام بدهید و برای شب یک جشن باحال برگزار کنید. لازم هم نیست هزینه کنید. از چیزهایی که در خانه دارید استفاده کنید.
توضیح تصویر
رفتم ببینم برای تزیین محله چه چیزهایی در خانه داریم. به نظرتان این پوشالهای رنگی خوب است؟
اختصاصی نشریهی اینترنتی نوجوانها – یاسمن رضائیان