روزنوشته های کلانترپفک؛ پیش داوری نکنید

روزنوشته های کلانترپفک؛ پیش داوری نکنید
روزنوشته های کلانترپفک؛ پیش داوری نکنید

صبح اول صبح غلطک سراغ من آمد. حواسم به جمعیت دانش‌آموزانی بود که داشتند دسته‌دسته به سمت مدرسه می‌رفتند که یک‌دفعه دیدم از مابینشان غلطک به زور و زحمت خودش را به من رساند.

غلطک که نزدیک‌تر شد گفتم: «صبح بخیر جناب غلطک! چه شده که شما صبح به این زودی بیدار شدید و به خودتان زحمت دادید در این خیل جمعیت حرکت کنید؟»

دیدم حسابی عصبانی است. گفت: «صبح به این زودی بیدار شدم تا بیایم حال این گربه‌‌ناشناسه را بگیرم!»

گفتم: «گربه‌ی ناشناس؟ از کدام گربه حرف می‌زنی؟»

گفت: «همان جناب خودخواه‌خان! همان که یک سره روی سقف ماشین‌ها می‌نشیند و همه را طلبکارانه نگاه می‌کند. انگار جایمان عوض شده. اوست که مال اینجاست و منم که تازه‌واردم. معذرت می‌خواهم جناب‌ خودخواه‌خان! می‌بخشید که وارد قلمروی شما شده‌ام! اصلاً بگو بدانم پفک، چرا اجازه دادی او وارد قلمروی ما شود؟»

از حرف غلطک خنده‌ام گرفت اما سعی کردم جلوی خنده‌ام را بگیرم چون حسابی شاکی بود. گفتم: «غلطک جان، این حرف‌ها از تو بعید است. قلمرو دیگر کدام است؟ این حرف‌ها برای گربه‌ای روشنفکر مانند تو خوب نیست.»

این را که گفتم کمی برخودش مسلط شد، سرفه‌ای کرد و گلویش را صاف کرد و گفت: «ببین پفک، من هم دلم نمی‌خواهد اینطوری فکر کنم چون همان‌طور که خودت گفتی من واقعاً روشنفکرم. اما خب این گربه یک جوری مرا نگاه می‌کند که انگار محله مال اوست. وگرنه من که از این اخلاق‌ها ندارم محله‌محله بکنم.»

گفتم: «شاید سوء تفاهمی به وجود آمده. می‌دانی غلطک؟ همه‌ی ما اینجوری هستیم. همیشه نسبت به تازه‌واردها جبهه می‌گیریم. مخصوصاً اگر بدانیم آن‌ها قرار است به جمع ما اضافه شوند و یک جورهایی می‌خواهند با ما زندگی کنند.»

نسکافه‌ای گرم در صبحی خنک

این را که گفتم چشم‌های غلطک گرد شد و گفت: «نگو که قرار است اینجا بماند.»

گفتم: «اتفاقاً قرار است کنار ما زندگی کند. خب او یک گربه‌ی مهاجر است. از چند تا محله آن طرف‌تر آمده. آنجا سگی داشتند که با او به مشکل خورد و آمد و از من خواست که اجازه بدهم اینجا زندگی کند. اینکه می‌رود روی سقف‌ها می‌نشیند هم حتماً به خاطر این است که خوب محله و آدم‌ها و گربه‌هایش را ببیند و با آن‌ها آشنا شود. وگرنه بعید می‌دانم به خاطر این باشد که می‌خواهد برای خودش قلمرو مشخص کند.»

غلطک که کمی آرام شده بود گفت: «پس او با تو حرف زد. خب من می‌دانم که اگر تو او را تأیید کرده‌ای مشکلی ندارد. بله شاید هم حق با تو باشد. ممکن است من نسبت به او جبهه داشته باشم.»

بعد کمی کله‌اش را خاراند و با خودش گفت: «حیف خواب نازم که آن را خراب کردم و آمدم حال این گربه را بگیرم. حالا نه حال‌گیری کرده‌ام که دلم خنک شود و نه درست و حسابی خوابیدم.»

یک‌دفعه رو به من کرد و گفت: «حالا که دیگر خواب عزیزم را از دست داده‌ام بگو ببینم در این صبح خنک پاییزی نسکافه‌ای قهوه‌ای داری بیاوری با هم بخوریم؟»

گفتم: «البته که دارم دوست سحرخیز من. نسکافه‌ای مخصوص گربه‌های زرنگ که صبح‌های زود از خواب بیدار می‌شوند.»

خب غلطک هم اینجوری است دیگر. یک دفعه اوج می‌گیرد و یک دفعه هم آرام می‌شود!

نتیجه‌ی ماجرای کلانترپفک و پیش داوری نکنید

گاهی اوقات ما نسبت به افراد تازه‌وارد جبهه می‌گیریم. ممکن است این فرد تازه‌وارد یک دوست جدید در مدرسه باشد و یا یک فردی که به جمع خانوادگی‌مان اضافه شده. جبهه گرفتن نسبت به یک فرد باعث می‌شود انرژی‌های منفی بین ما رد و بدل شود و نتوانیم ارتباط دوستانه‌ای با هم برقرار کنیم.

پس پیش از هر برخوردی با فرد تازه‌وارد اول سعی کنید قضاوت و پیش‌داوری را از خودتان دور کنید تا هم ارتباطی سالم شکل بدهید و هم درگیر مسائل واهی نشوید.

توضیح تصویر

عکسی از گربه‌ی تازه‌وارد که روی سقف ماشین‌ها می‌نشیند. آخر گربه به این مظلومی و مهربانی چطور می‌تواند دنبال این باشد که محله را قلمروی خودش کند؟!

اختصاصی نشریه‌ی اینترنتی نوجوان‌ها – یاسمن رضائیان

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها