روزنوشته های کلانتر پفک؛ کمک کردن را فراموش نکنید

روزنوشته های کلانتر پفک | کلانتر پفک | کمک کردن را فراموش نکنید
روزنوشته های کلانتر پفک | کلانتر پفک | کمک کردن را فراموش نکنید

سلام به همه‌ی دوستان عزیزم که این چند روز دلتنگ من بوده‌اند. می‌دانم همین ابتدا می‌خواهید بدانید چرا هفته‌ی پیش یک روز کمتر برایتان روزنوشته نوشتم. می‌دانم که حتی برخی‌هایتان منتظر بودید تا شاید آخر هفته بیایم و چیزی بنویسم. ولی خب عزیزانم من هم مثل شما هستم. گاهی برنامه‌ای از پیش مشخص‌نشده برایم پیش می‌آید و نمی‌توانم با نوشته‌هایم کنارتان باشم.

از این حرف‌ها بگذریم. مهم این است که من حالا اینجا هستم. البته حرف‌هایتان به گوشم رسید که گفتید «حتماً کلانتر بی‌خبر به پایگاه رفته‌اند.»

عزیزانم، من هیچ‌وقت شما را بی‌خبر نمی‌گذارم و بروم. مطمئن باشید پیش از رفتن به پایگاه به شما خبر می‌دهم. اصلاً این ماجرای پایگاه‌رفتن من چه دنباله‌دار شد! من اگر روزی دیر بهتان سر بزنم هم فکر می‌کنید حتماً به پایگاه رفته‌ام.

اصلاً نکته‌ای که امروز می‌خواهم بگویم همین است. من همیشه در زندگی‌ام گربه‌ای منظم بوده و هستم. با نظم است که می‌رسم این همه فعالیت داشته باشم. و طبیعتاً گربه‌ای که اینقدر منظم است از بی‌نظمی و بی‌برنامه ‌بودن متنفر است. بله، بی‌برنامه بودن واقعاً مرا کلافه می‌کند.

مثلاً اگر یک‌دفعه بیایند و بگوید «بلند شو برویم فلان جا» یا «بیا فلان همایش را شرکت کنیم» من مخالفت می‌کنم. نه اینکه بگویم تفریح‌کردن یا شرکت در یک همایش خوب نیست، خیلی هم خوب است اما به شرطی که برنامه‌اش را از قبل چیده باشم. وگرنه همه‌ی برنامه‌های دیگرم به‌هم می ریزد.

اسباب‌کشی یکی از گربه‌های محله

حالا شاید با خودتان بگویید «اگر اینطور است چطور می‌گویید هفته‌ی پیش دنبال یک برنامه‌ی از پیش تعیین‌نشده رفته‌اید؟» خب گربه‌ها هم مثل آدم‌ها هستند. گاهی ناگزیر می‌شوند کاری را بر خلاف برنامه‌هایشان انجام بدهند. به هر حال پای یک مسئله‌ی گربوی (مثل مسئله‌ی انسانی) در میان بود و نمی‌توانستم بی‌خیال انجام‌دادن آن کار شوم.

اصلاً همین بُعد گربوی بود که ته دلم را آرام می‌کرد و به خودم می‌گفتم: «اشکالی ندارد پفک. اگر کمی هم برنامه‌هایت جا به جا شده و به‌هم ریخته حداقلش این است که به گربه‌ای دیگر کمک کرده‌ای.» به هر حال من هم عاطفه دارم. نمی‌توانم درخواست هم‌نوعم را برای کمک نادیده بگیرم.

حالا حتماً برایتان سؤال شده که این موقعیت اضطراری چه بوده؟ خب یکی از گربه‌های محله اسباب‌کشی داشت. او بعد از کلی کار کردن آمد پیش من و گفت: «کلانتر جان، من دیگر خسته شدم اینقدر اسباب‌ها را جا به ‌جا کردم. دیگر دندان‌هایم نا ندارند وسایل را بکشم و به خانه‌ی جدید ببرم. شما می‌فرمایید چه کار کنم؟»

گفتم: «دوست مهربانم، کلانتر یک محله فقط که آمار نمی‌گیرد. به گربه‌ها و انسان‌های محله هم کمک می‌کند. من برای کمک‌رسانی آماده‌ام.»

البته آن دوست مهربان کمی معذب بود که من با این موقعیت اجتماعی کمکش کنم اما واقعاً به کمک نیاز داشت. من هم وقت را از دست ندادم و رفتم.

خلاصه این شد که من نتوانستم درست و حسابی بیایم و برایتان بنویسم. اما حالا دیگر خیالتان راحت است که من هیچ‌جا نرفته‌ام. بله عزیزانم، کلانتر پفک اینجاست و همچنان برایتان از تجربه‌هایش می‌نویسد.

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و کمک کردن را فراموش نکنید

درست است که همه‌ی گربه‌ها و انسان‌های منظم دوست دارند زندگی‌شان را بر اساس برنامه‌هایشان پیش ببرند ولی گاهی نیاز است نظم زندگی خودمان را کمی برهم بزنیم تا به یک دوست و هم‌نوع کمک کنیم.

خود من جزو آن دست از گربه‌هایی هستم که بی‌نظمی  کلافه‌ام می‌کند و همیشه از چند روز قبل برنامه‌ی روزهای آینده‌ام را می‌دانم. اما در عین حال همه‌ی ما عاطفه هم داریم.

پس در کنار در اولویت قرار دادن خودتان و کارهایتان، دیگران را هم مدنظر قرار بدهید و اگر کمکی از دستتان بر‌می‌آید برنامه‌هایتان را جا به جا کنید تا بتوانید به آن افراد کمک کنید.

توضیح تصویر

این هم تصویری از دوست مهربانمان که در حال اسباب‌کشی بود.

اختصاصی نشریه‌ی اینترنتی نوجوان‌ها – یاسمن رضائیان

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها