روزنوشته های کلانتر پفک (۴۵)

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

یاسمن رضاییان

پفک و شاتوت های آبدار

پفک و شاتوت های آبدار.سایت نوجوان ها (1)چشم تان روز بد نبیند! بگویید امروز مچ کپک را در چه وضعیتی گرفتم؟ اصلا فکرش را هم نمی کنید. شاتوت دزدی! البته خیلی از دوستان با این لفظ مخالف هستند اما به نظر من کش رفتن شاتوت هم دزدی است. حتما که نباید فلان قدر پول از کسی کش بروی که بشود دزدی. هرچند خودم هم دلم برای کپک می سوزد و دوست ندارم این لفظ را در موردش به کار ببرم چون می دانم واقعا این خصلت بد را ندارد و باز نتوانسته جلوی شکمش را بگیرد که رفته و به شاتوت ها ناخنک زده.
خلاصه که داشت شاتوت را در دهانش می گذاشت که سر رسیدم و گفتم: «بگذارش سرجایش.»
آقای وانتی که پشت وانتش پر از شاتوت بود سرش گرم مشتری هایش بود و کپک را ندید وگرنه که به احتمال زیاد کارش را ساخته بود. خلاصه مجبورش کردم شاتوت را سر جایش برگرداند. اما حسابی دمغ شد. گفت: «کلانتر، تو که می دانی من اهل کش رفتن خوراکی نیستم. ولی خب توی هیچ کدام از مغازه های سرّی ما گربه ها شاتوت نمی فروشند. این خوشمزه قرمز فقط مال آدم هاست.»
گفتم: «ولی این دلیل نمی شود که بی اجازه چیزی را برداری.»
گفت: «حالا می گویی چه کار کنم؟»
گفتم: «همین جا می ایستیم و میومیو کنان از فروشنده تقاضا می کنیم به ما شاتوت بدهد.»
کپک با ناامیدی گفت: «عمرا متوجه خواسته ما بشود.»
گفتم: «امتحانش ضرر ندارد.»
خلاصه که چند دقیقه ای ایستادیم تا سر فروشنده خلوت تر شد. یک دفعه نگاهش به ما افتاد. شانس آوردیم از آن دسته آدم هایی نبود که تا گربه می بینند جیغ و داد راه می اندازند و سعی می کنند ما را از خودشان هزاران کیلومتر دور کنند. همین طور نگاهمان کرد و گفت: «چه گربه های بامزه ای! دوتایی کنار هم ایستاده اند و مرا نگاه می کنند. حالا چه می خواهید؟ من که گوشت و مرغ ندارم بهتان بدهم.»
من و کپک هم زمان گفتیم: «ما شاتوت می خواهیم» که البته فروشنده فقط صدای میو شنید. بعد خندید و گفت: «فکر می کنید من زبان گربه ها را بلدم؟» ما باز هم میو میو کردیم که «شاتوت بده.» آنقدر ادامه دادیم تا بالاخره فروشنده گفت: «من فقط شاتوت دارم. می خواهید؟» و بی معطلی چندتا از آن آبدار بزرگ هایش را برداشت و جلوی ما گذاشت. باید چشم های کپک را می دیدید. از خوشحالی گریه اش گرفته بود. پنج تا از شاتوت ها را یک جا قورت داد و نفسی از سر رضایت کشید. فروشنده که با تعحب ما را نگاه می کرد گفت: «به حق چیزهای ندیده! گربه ها هم شاتوت خور شده اند.» ما هم دور دهانمان را لیسیدیم و ته مانده مزه ترش و شیرین شاتوت ها را مزه مزه کردیم. بعد با تکان دادن دم از او تشکر کردیم و از آنجا برگشتیم.
حالا شاید بپرسید: «کلانتر جان، نکته ای که امروز از این روزنوشته می خواهی به ما بگویی چیست؟»
عزیزان دل کلانتر، می خواهم بگویم دنیا پر از عجایب است. هیچ چیز را محال ندانید و همیشه انتظار دیدن شگفتی ها را داشته باشید. بله، خب یکی از شگفتی های دنیا هم این است که گربه ها شاتوت می خورند. من که گفته بودم این دنیای شما جای شگفت انگیزی است.
توضیح عکس: شرایط فوق العاده ای که کپک می تواند در زندگی تجربه کند: خوردن شاتوت در حالی که پیشبندی شاتوتی بسته.
نتیجه می گیریم: همانطور که گفته شد کلانتر پفک معتقد است دنیا پر از شگفتی است و نباید از دیدن هیچ چیز تعجب کرد. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک خودتان دلیل یکی از شگفتی های دنیا بشوید. (فکر کنید ببینید چه کاری می توانید انجام بدهید که البته عاقلانه هم باشد.) اینطوری متوجه می شوید زندگی چقدر هیجان انگیز است.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
داستانی از حکایات سعدی؛ جز راست نباید گفت / هر راست نشاید گفت

 

امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *