روزنوشته های کلانتر پفک (۴۹)

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

یاسمن رضاییان

کلانتر پفک و سفر متفاوت کپک

کلانتر پفک معتقد است با خواندن یک کتاب به دنیای آن سفر می کنیم. بنابراین هرکس کتاب بیشتری بخواند سفرهای بیشتری را تجربه می کند و با زندگی های بیشتری آشنا می شود. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک و کپک عضو کتابخانه محله تان بشوید و از خواندن کتاب های بسیار لذت ببرید.
تصویری احتمالی از گربه ای که به کل دنیا سفر کرده است!


امروز صبح که سرم خلوت تر بود دوربین های مداربسته محله را روشن کردم و رفتم تا سری به کپک بزنم. باید حواسم باشد که این بچه چه کارهایی انجام می دهد، مبادا تنبلی کند. با کلانتر پفک همراه باشید تا ادامه داستان را برایتان تعربف کند.

وقتی رسیدم دیدم به سطل دم خانه شان تکیه داده و در آفتاب کم رمق صبح دارد کتاب می خواند. راستش هم از او خوشحال شدم و هم در دلم احساس غروری مثبت کردم که بالاخره توانستم او را به فعالیت کردن وادار کنم. اینقدر غرق در کتاب بود که متوجه من نشد.

وقتی کپک در کتاب غرق می شود…

گفتم: «سلام کپک.» یک دفعه از جایش پرید و گفت: «سلام پفک، شمایی؟ کی آمدی؟ اصلا متوجه نشدم.» گفتم: «همین الآن آمدم. مثل اینکه داستانش خیلی جذاب است.» گفت: «وای پفک! فقط باید بخوانی اش. ماجرای گربه ای است که با بالون و کشتی و قایق موتوری و همه وسایل هیجان انگیز به کل دنیا سفر می کند. دلم می خواهد جای او باشم.»

گفتم: «چرا دوست داری جای او باشی؟»
گفت: «خب به خاطر اینکه همه جاهایی را که دیده ببینم و هیجانی را که در سوار شدن در این وسایل است حس کنم. البته داستان اینقدر خوب نوشته شده که احساس می کنم من هم به این سفر رفته ام.»
گفتم: «پس خیلی خوب است. تو اینجا نشسته ای ولی داری در آن سوی دنیا سفر می کنی. تو هم همراه آن گربه رفته ای.»

کمی به من و کمی به کتاب و دوباره به من نگاه کرد و گفت: «واااای راست می گویی. من واقعا با او به سفر رفته ام. اصلا همه مدتی که داشتم کتاب را می خواندم یادم رفته بود کجا هستم. نویسنده اش اینقدر خوب نوشته که احساس می کردم من هم در بالون هستم.»

گفتم: «خب این معجزه کتاب هاست. هر کتاب تو را به یک دنیا می برد. حالا فکرش را بکن اگر ده ها و صدها کتاب بخوانی به ده ها و صدها نقطه دنیا سفر می کنی.»
معلوم بود اصلا اینطوری به موضوع نگاه نکرده بود. گفت: «واقعا از شما ممنونم پفک. شما دید تازه ای نسبت به کتاب ها به من دادی. من هیچ وقت اینطوری ماجرا را نگاه کرده بودم.» بعد نگاهی به کتابش انداخت و گفت: «فقط چهل صفحه دیگر مانده. می شود عصر با هم به کتابخانه برویم و یک کتاب دیگر بگیریم؟ تا آن موقع حتما تمامش می کنم.»

گفتم: «باشد، می رویم. ولی لازم نیست با عجله بخوانی اش. خوب از آن لذت ببر.» بعد لبخندی زدم و گفتم: «خب، آمده بودم ببینم کپک ما در چه حال است. مثل اینکه سفر با بالون خیلی به او چسبیده. من باید برگردم تو هم به سفرت ادامه بده. عصری می بینمت.» چشم های کپک از خوشحالی برق می زدند وقتی می گفت: «حتما کلانتر، من هم تا عصر از این سفر برگشته ام.»

نتیجه می گیریم که …

 کلانتر پفک معتقد است با خواندن یک کتاب به دنیای آن سفر می کنیم. بنابراین هرکس کتاب بیشتری بخواند سفرهای بیشتری را تجربه می کند و با زندگی های بیشتری آشنا می شود. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک و کپک عضو کتابخانه محله تان بشوید و از خواندن کتاب های بسیار لذت ببرید. کتاب سفر به دنیای ناشناخته ها است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *