روز نوشته های کلانتر پفک؛ خاطره بازی با شتک

روز نوشته های کلانتر پفک؛ خاطره بازی با شتک
روز نوشته های کلانتر پفک؛ خاطره بازی با شتک

عده‌ای از شما دوستان عزیزم پیام دادید که «کلانتر جان چرا دیگر حرفی از شتک نمی‌زنید؟ ما همچنان مشتاقیم که با ایشان بیشتر آشنا شویم.» اتفاقاً امروز شتک به من سر زد. خب او کلاً گربه‌ای آرام است که بیشتر زمانش را در تنهایی‌اش سپری می‌کند.

البته نه اینکه فکر کنید او گوشه‌گیر است و یا اعتماد به نفس پایینی دارد. نه. شتک یک گربه‌ی واقعاً فرهیخته است و زمانش را به مطالعه و تفکر و تحقیق اختصاص می‌دهد. برای همین هم هست که تا همین چند وقت پیش اسمی از او نشنیده بودید.

خلاصه که امروز شتک پیش من آمد. من داشتم در آفتاب کم‌رمق ظهر شهریوری خودم را گرم می‌کردم که شتک از راه رسید. خب، خب، خب، همین‌جا توقف کنید. دیدم که بعضی‌هایتان یک جوری نگاهم کردید وقتی گفتم در آفتاب خودم را گرم می‌کردم. فکر کردید هنوز پاییز نرسیده کلانتر جانتان یخ کرده؟ نه عزیزانم. من آفتاب کم‌رمق را خیلی دوست دارم و در این روزها ترجیح می‌دهم کمی در محدوده‌ی آن بنشینم و گرمای مطبوعش را حس کنم.

خلاصه که شتک آمد و کنارم نشست. گفت: «عجب آفتابی گرفته‌ای پفک جان. یادت می‌آید آن روزهای خوب نوجوانی را که بعد از مدرسه باهم در آفتاب می‌نشستیم و حرف می‌زدیم؟»

شیطنت‌های روزهای مدرسه

واقعاً چه روزهایی بود. شتک با همین یک سؤال کوچکش مرا برد به سال‌های دور. جالب است فراموش کرده بودم آن سال‌ها در آفتاب می‌نشستیم. اما خوب یادم است که چه روزهای محشری را با هم می‌گذراندیم. هر دویمان پر از شوق درس خواندن بودیم. البته خیلی هم شیطنت می‌‌کردیم. یادم است بازی‌های هیجان‌انگیزی از خودمان طراحی می‌کردیم و با آن‌ها ساعت‌ها سرگرم می‌شدیم و محله را روی سرمان می‌گذاشتیم!

خلاصه که جایتان خالی. نشستیم و خاطره تعریف کردیم. گاهی خندیدیم و گاهی آه کشیدیم. به این فکر کردیم آن روز کجا ایستاده بودیم و حالا کجا ایستاده‌ایم. همینطور حرف زدیم و حرف زدیم تا بعدازظهر شد.

شما هم خاطره‌بازی کنید

شتک بلند شد و گفت: «من دیگر می‌روم پفک. تو هم باید به کارهایت برسی. الآن است که اهالی از سر کار به خانه برگردند. دیگر محله شلوغ می‌شود.»

گفتم: «بله. باید حواسم به آمار افراد محله باشد. تو هم برو و به ادامه‌ی تحقیقاتت برس.»

گفت: «این حرف زدن به من کلی انرژی داد. خوب شد سراغت آمدم. حالا با انرژی دوبرابری می‌توانم به کارهایم برسم.» و بعد خنده‌ای اندیشمندانه کرد و گفت: «راستش حسابی خسته شده بودم. ذهنم دیگر کار نمی‌کرد. گفتم به خودم استراحتی بدهم و چه استراحت باشکوهی شد. خاطره‌ بازی با پفک!»

بعد با هم دست دادیم و از هم جدا شدیم.

حالا این‌ها را گفتم که بگویم بد نیست گاهی اوقات بنشینید و با رفیق قدیمی‌تان خاطره‌ بازی کنید. یا اگر رفیق چندین ساله ندارید سراغ آلبوم بروید و با خانواده‌تان خاطره های کودکی را مرور کنید. در این خاطره بازی‌ها کلی شاد می‌شوید، می‌خندید، امیدوار می‌شوید و انگیزه می‌گیرید.

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و خاطره بازی با شتک

یکی از سرگرمی‌های مفید و لذت‌بخش خاطره بازی است. دوستی قدیمی دارید؟ پس بنشینید و چند ساعتی خاطره‌هایتان را با هم مرور کنید. اگر دوستتان نزدیکتان نیست می‌توانید با خانواده خاطره‌ها را مرور کنید.

اینجانب، کلانتر پفک جانتان، می‌گوید خاطره بازی بسیار مزیت دارد ولی یکی از آن‌ها از نظرش مهم‌تر است. اینکه می‌بینید چه سختی‌ها و ناملایمتی‌هایی را پشت سر گذاشته‌اید و دوباره به شادی بازگشته‌اید. این موضوع کلی حالتان را خوب می‌کند و به آینده امیدوارتان می‌کند. امتحانش کنید.

توضیح تصویر

یکی از بازی‌هایی که آن روزها با شتک انجام می‌دادیم کلانتربازی بود. در این بازی باید یک گربه‌ی تحت تعقیب را دستگیر می‌کردیم. برای چاپ این آگهی برای بازی‌مان، از عکس من استفاده کردیم و برای اینکه خفن شود سیاه و سفیدش کردیم. چه ژستی گرفته بودم!

اختصاصی نشریه‌ی اینترنتی نوجوان‌ها – یاسمن رضائیان

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها