داستان ضرب المثل فارسی فوت کوزه گری

داستان ضرب المثل فارسی فوت کوزه گری

در زمان های دور در شهری، کوزه‌‌گری زندگی می کرد. صاحب مغازه شاگردی داشت که در تمام کارها او را کمک می‌کرد. هر روز صبح پسر قبل از کوزه‌گر به مغازه می‌آمد و در دکان را باز می‌کرد، جلوی مغازه را آب و جارو می‌کشید، با گونی به انباری می‌رفت و خاک رس می‌آورد، خاک را له می‌کرد و الک شده منتظر می‌ماند تا استادش بیاید.

بعد دو نفری با کمک هم به پای چرخ های سفالگری می‌رفتند و هر کدام مشغول ساخت چیزی می‌شدند. یکی کوزه می‌ساخت، دیگری کاسه ای درست می‌کرد تا اینکه با غروب آفتاب گل هم تمام می‌شد.

بعد نوبت به این می‌رسید که سفال های پخته شده روز قبل را از کوره خارج کنند. سفال ها بعد از پخته شدن چنان رنگ و لعابی پیدا می‌کردند که انگار نه انگار از خاکند و دست ساز‌های تازه‌ روز را در کوره می چیدند. اوستا به داخل کوره می رفت و پسرک کوزه ها و کاسه ها را به دست او می داد.

روز‌ها و ماه‌ها بلکه سال ها بدین منوال گذشت تا این که پسرک برای خود جوانی رعنا و جویای نام شد.

روزی به استاد کار خود گفت که دیگر به تمامی فنون سفالگری آشنا شده است و تصمیم دارد تا برای خود مغازه سفالگری بزند و از او جدا شود، استادش نیز پذیرفت و جوان هم در چند محله پایین تر از محل کار سابقش مغازه‌ای باز کرد.

روزها گذشت اما هر بار که مرد جوان در کوره را باز می‌کرد با صحنه‌ای رو به رو می‌شد که قابل وصف نبود. تعدادی از دست‌ساز‌هایش ترک خورده و برخی دیگر شکسته بودند. آنهایی هم که سالم مانده بودند کدر و به رنگ تیره در آمده بودند. هفته ها استادکار تازه و شاگردش روش های جدیدی را امتحان کردند اما نتیجه همان بود که بود. جوان خسته و ناراحت به سراغ صاحب کار قبلی اش می‌رود تا از او راهنمایی برای بهبود بخشیدن به کارش بگیرد.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
داستان ضرب‌المثل‌فارسی سیلی نقد به از حلوای نسیه

برای استاد با تجربه اش ماوقع را شرح می دهد و از او درخواست می کند تا راز براق و زیبا شدن سفال هایش را به او بگوید. مرد لبخندی می‌زند و به او می گوید نکته مهم سفالگری فوت آخر آن است. قبل از گذاشتن سفال ها در برابر آتش من به آن ها فوتی می‌کنم بعد کوره را روشن می کنم. تو تمام کارها را دیدی و یاد گرفتی اما فوت کوزه گری را یاد نگرفتی….

ضرب المثل فارسی فوت کوزه گری اشاره به کسانی دارد که بسیاری از چیزها را می دانند ولی از مسئله مهم و اصلی هیچ آگاهی ندارند.

 مثلهای مشابه مثل بالا چنین هستند :

فلانی هنوز فوتش را یاد نگرفته

اگر کسی فوت این کار را به ما یاد می داد خوب بود

برو فوت آخری را یاد بگیر

همه چیز درست است و فقط فوتش مانده

 

 

 

امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *