سر دردِ درد سر ساز!

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

زهرا امیربیک:

خواب.سایت نوجوان ها (1)ار صبح سرم درد می کرد. به گمونم داشتم سرما می خوردم، همش تقصیر لیلاست. شب ها که گرمش میشه بخاری رو خاموش می کنه. لیلا هم پکر بود، تا مدرسه هیچ حرفی نزد. دم مدرسه اش پیاده اش کردیم و با بی حوصلگی رفت. با دستم سرمو گرفته بودم. بابا از تو آینه نگاهم کرد و گفت خوبی؟ گفتم آره فقط یکم سر درد دارم. سر کوچه مدرسه پیاده شدم و رفتم.

زنگ دوم بود سرمو گذاشته بودم رو میز که یهو خانم عابدزاده اومد تو و گفت: محمدی؟ وسایلتو جمع کن پدرت اومده دنبالت. چشمام برق زد، سریع اومدم پایین. تو ماشین که نشستم اومدم بگم دم بابای مهربونم گرم. صبح بهش گفتم سر درد دارم نذاشت بمونم مدرسه، ولی بابا آنقدر سرش شلوغ بود و با موبایل حرف زد که نشد بگم. خوشحال رفتم بالا.

مامان هم درگیر برنامه آشپزی و درست کردن غذای من در آوردی اون آقای آشپز بود. پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم. تو شیره خواب بودم که با صدای محکم بسته شدن در بیدار شدم. لیلا داد می زد و می گفت خیلی بدید اصلا به من فکر نمی کنید. من اصلا تو این خونه اهمیت ندارم. اومد تو اتاق و وقتی دید خوابیدم گفت تو چرا خونه ای؟ میخوام بدونم تو چرا خونه ای؟ خوابالو از جام پا شدم و گفتم سرم درد می کرد، بابا اومد دنبالم. بیشتر قاطی کرد، گفت من داشتم تو مدرسه از دل درد می مردم یه نفر نیومد دنبالم، بعد اون وقت رفتید دنبال زهرا. من خیلی بدبختم.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
دلنوشته ادبی یک روز باطراوت بارانی،

من و مامان هاج و واج نگاهش می کردیم که یهو بابا سر رسید. تا اومد تو لیلا گفت بابا خان مگه ناظم مون بهت زنگ نزد نگفت دخترتون حالش بده، بیاید دنبالش. خودم اونجا بودم شنیدم خودم. چرا نیومدی هان؟

بابا یه نگاهی به من کرد یه نگاهی به لیلا. بابا به من گفت یعنی تو زنگ نزدی؟ پس چرا هیچی نگفتی؟

لیلا گریه کنان از اتاق رفت بیرون. بابا و مامان به قصد دلجویی از لیلا چپ چپ نگاهم کردند و دنبال لیلا رفتند.

منم که دیدم همه کاسه کوزه ها بیخودی سر من شکست، پتو رو کشیدم رو سرم و باز خوابیدم…

 

امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *