نام من سهراب سپهری است وسومین پسر اسدالله وفروغ سپهری  هستم . من در 15 مهر ماه سال 1307 در شهر کاشان و در خانواده ای با ذوق و اهل هنربه دنیا آمدم .کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود و علاوه بر آن طراحی  هم می کرد ،خوش خط بودوتار  هم مینواخت.

او مرا به شعر و نقاشی عادت دادو الفبای تلگراف (مورس) را به من آموخت. پدربزرگم رئیس تلگراف خانه کاشان بود . دوران کودکیم را در باغی بزرگ که همه جور درخت داشت و متعلق به اجدادم بود گذراندم ،برای یادگرفتن، وسعت خوبی داشت و تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. درخانه زمین را بیل می زدیم . هرس می کردیم .

من درون نور – باران قصر سیم / کودکی بودم ،

جوی رویا ها گلی می برد /همره آب شتابان می دویدم مست زیبایی

در این خانه پدر ها و عمو ها خشت می زدند . بنایی می کردند . به ریخته گری و لحیم کاری می پرداختند . چرخ خیاطی و دوچرخه تعمیر می کردند . تار می ساختند . به کفاشی دست میزدند . در عکاسی ذوق خود را می آزمودند . قاب منبت درست می کردند . نجاری و خراطی یش می گرفتند . کلاه می دوختند . با صدف دکمه و گوشواره می ساختند.

من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه کوچک از روی نقشه های خودم بافتم . چه عشقی به بنایی داشتم . دیوار را خوب می چیدم . طاق ضربی را درست می زدم . آرزو داشتم معمار شوم . حیف دنبال معماری نرفتم . به موسیقی علاقه مند بودم از سنتور خوشم می آمد ،گاهی هم تمرین آواز می کردم.

طفل پا ورچین پا ورچین دور شد ، کم کم در کوچه ی سنجاقک ها/بار خود را بستم ،

رفتم از شهر خیالات سبک بیرون / دلم از غربت سنجاقک پُر

سهراب سپهری را بیشتر بشناسیم
در خانه آرام نداشتم . از هر چه درخت بود بالا می رفتم . از پشت بام می پریدم پایین . من شر بودم و مادر همیشه می گفت :تو به خاطر همین شیطنت ها  لاغر می مانی و همین طور هم شد. من در سال ۱۳۱۲ وارد مدرسه ابتدایی خیام (مدرس)شدم .در دبستان از شاگردان خوب بودم .

اما مدرسه را دوست نداشتم . خودم را به دل درد می زدم تا به مدرسه نروم . بادبادک را بیش از کتاب  ومدرسه دوست داشتم . صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح می دادم . وقتی در کلاس اول دبستان بودم . یادم هست یک روز داشتم نقاشی می کشیدم ، معلم ترکه انار را برداشت و مرا زد ، و گفت : « همه درسهایت خوب است . تنها عیب تو این است که نقاشی می کنی ». این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم . با این همه ،دیوار های کچی و کاهگلی خانه را سیاه کرده بودم، دهساله بودم که اولین شعرم را نوشتم . هنوز یک بیت آن را یادم هست :

ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان / نکردم هیچ یادی از دبستان

آغاز شاعری سهراب سپهری

اما تا هجده سالگی شعری ننوشتم  . در خرداد ماه 1319دوره شش ساله دبستان را به پایان رساندم . دبستانرا که تمام کردم، تابستان در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم و در مهرماه همان سال، تحصیل در دوره متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان آغاز کرد م.

در دبیرستان، نقاشی کار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود. میانهمشاگردی های من ، چند نفری نقاشی می کردند ، شعر می گفتند  و خط را خوش می نوشتند . در شهر من شاعران نقاش و نقاشان شاعر بسیار بوده اند . با همشاگردی ها به دشتها می رفتیم . و ستایش هر انعکاس را تمرین می کردیم . سالهای دبیرستان پر از اتفاقات طلایی بود .

من هنوز غریزی بودم . و نقاشی من کار غریزه بود . شهر من زنگ نداشت . قلم مو نداشت . در شهر من موزه نبود . گالری نبود . استاد نبود . منتقد نبود . کتاب نبود . باسمه نبود . فیلم نبود . اما خویشاوندی انسان و محیط بود .فضا بود . طراوت تجربه بود . می شد پای برهنه راه رفت . و زبری زمین را تجربه کرد .

از سال چهارم دبیرستان به دانشسرا رفتم. دانشسرا تمام شد و من به کاشان بر گشم . دوران دگر گونی ها آغاز شد . خانه قدیمی از دست رفته بود . اجداد پدری مرده بودند . عمو ها در خانه های جدا می زیستند . خانواده من هم در خیابانی که به ایستگاه راه آهن می رفت ، زندگی می کردند . در خانه ، آرامش دلخواه بود . می نشستم و رنگ می ساییدم . با رنگ های روغنی کار می کردم . نقاشی عبادت من بود من شوریده بودم  و شوریدگی ام تکنیک نداشت .
روی بام کاهگلی می نشستم . و آمیختگی غروب را  و بامهای گنبدی شهر را تماشا می کردم وبه سادگی مجذوب می شدم .زندگی من آرام می گذشت . اتفاقی نمی افتاد . کمی  بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرایمقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمدم و تا شهریور 1327 در این اداره ماندم. هم زمان در امتحانات ادبیات شرکت کردم و دیپلم کامل دوره دبیرستان را گرفتم .

اولین کتاب سهراب سپهری

در سن نوزده سالگی ، منظومه‌ای عاشقانه و لطیف ، با نام در کنار چمن یا آرامگاه عشق در 36 صفحه منتشرکردم .مهر ماه ، به همراه خانواده برای تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی به تهران رفتیم .در خلال این سالها ، بارها به دیدار نیما یوشیج رفتم و از او درس های زیادی آموختم .

نخستین دفتر شعرهایم را با راهنمایی های استاد مشفق کاشانی با عنوان ” مرگ رنگ”که به سبک اشعار نیما یوشیج بود را چاپ کردم، مشفق دست مرا گرفت و مرا به راه نوشتن کشیدالفبای شاعری را او به من آموخت. سال 1332 ، پایان دوره نقاشی دانشکده هنرهای زیبا و دریافت مدرک لیسانس و دریافت مدال درجه اول فرهنگ شدم .

اواخر سال 1332 ، دومین مجموعه شعرم با عنوان زندگی خوابها ، با طراحی خودم و با کاغذی ارزان قیمت در 63 صفحه منتشر شد.

سهراب سپهری

در مرداد ماه 1336 از راه زمینی به پاریس و لندن جهت نام نویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی(چاپ سنگی)رفتم تقربیا یک سال در آن جا ماندم و ادامه تحصیل دادم و به ایران برگشتم .در سال 1339 ، موفق به دریافت جایزه اول هنرهای زیبا شدم .

در همین سال ، شخصی علاقه‌مند به نقاشیهایم شد و ، همه تابلوها را یکجا خرید. با پولی که از فروش تابلو هایم به دست آورده بودم در مردادهمان سال ، به توکیو رفتم تا  فنون حکاکی روی چوب را بیاموزم .در آخرین روزهای اسفند سال 1339 به دهلی سفر رفتم.از پدرم نامه ای داشتم. در آن اشاره ای به حال خودش و دیگر خویشاوندان و آنگاه سخن از زیبایی خانه نو و ایوان پهن آن و روزهای روشن و آفتابی تهران و سرانجام آرزوی پیشرفت من در هنر. دلتنگ خانواده ام شدم و پس از اقامتی دو هفته‌ای در هند به تهران برگشتم .

تیرماه سال 1341، یکی از بزرگترین شکست های روحی برای من  فوت پدرم بود . وقتی که پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند.حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود وگرنه من میدانستم و میدانم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر مانده ام که از روشنی حرف بزنم

 سال 1343 نمایشگاهی  از نقاشی هایمعلاوه بر کشور خودم در  کشورهای فرانسه، سوئیس، فلسطین و برزیل به نمایش درآمد. در فروردین همان  سال ، به هند رفتم ودرراه بازگشت  از دهلی و کشمیر و پاکستان، ، لاهور و پیشاور و در افغانستان نیز از کابل بازدید کردم .

منظومه “صدای پای آب” در تابستان همین سال در روستای چنارنوشتم .
در اواخر 48 سال، من و خانواده ام به خانه ای در خیابان گیشا، خیابان بیست و چهارم نقل مکان کردیم و از آن سال تا سال 58 چندین نمایشگاه نقاشی  را در کشور های  آلمان ، انگلیس ، فرانسه ، هلند ، ایتالیا و اتریش ،مصر ،سوئیس ، یونان  برپا کردم . اما به دلیل ضعف جسمی و بیماری که احساس می کردم هر لحظه در بدنم پیشرفت می کرد مرا تقریبا  از ادامه فعالیت  منع می کرد.

برای این که از بیماریم آگاه شوم به انگلستان سفر کردم و وقتی متوجه بیماریم شدم به ایران برگشتم چون کاشان تنها جایی بود که به من آرامش می داد  و میدانستم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد.

و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ – گلو می خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد

 و همه می دانیم
ریه های لذت ، پر اکسیژن مرگ است

سهراب سپهری را بیشتر بشناسیم

 سهراب سپهری دهه اول و دوم زندگیش را به فراگیری  علم و هنر گذراند. دهه سوم زندگی‌اش را به کسب تجربه و سفر پرداخت و دهه چهار زندگی خویش را بیشتر به سفرهای دراز اختصاص داد.

سهراب هیچگاه ازدواج نکرد.او در دوره میان سالی بود به بیماری سرطان خون مبتلا شد.و تلاش پزشکان برای بهبود نتیجه ای نداشت .این  هنرمند پس از تحمل یک دوره بیماری که حدود دوسال طول کشید، در اول مرداد ۱۳۵۹در سن ۵۲ سالگی در گذشت .طبق وصیتش او را به زادگاهش در مشهد اردهال بردند ودر صحن امامزاده سلطان علی بن محمد باقر دفن کردندو این قطعه شعرش برروی سنگ قبر او حک شد

        به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

آثار سهراب سپهری

 از آثار  منظوم سهراب : حجم سبز ، آواز آفتاب ، زندگی خواب ها ، شرق اندوه ،صدای پای آب ، ما هیچ ما نگاه ، مرگ رنگ و مسافر را می توان نام برد که هر مجموعه شامل ده ها شعر ازرشمند می باشدو یک جا در مجموعه (هشت کتاب ) به چاپ رسیده است .

4

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها
پیشنهاد نوجوان‌ها