می خواهم بدانم که این تجاهل عارفانه چیست که ما به شیوه ی کودکان کنجکاو یا بزرگتر های بی حوصله به هر چه که می رسیم یک « چیست » به آن می چسبانیم و از آن یک چیستان می سازیم ، و آن گاه با نگاهی عاقل اندر سفیه انتظار داریم که پاسخی این است و جز این نیست گونه بشنویم ؟

ما گمان می کنیم که تنها پاسخ دادن ، احتیاج به عقل و منطق و قاعده و علم و اطلاع دارد ، در حالی که در سوال کردن هم باید این ها را رعایت کرد . ما گمان می کنیم که تنها پاسخ خوب دادن دشوار است در حالی که سوال خوب کردن گاهی به مراتب دشوارتر از آن است .

فرهنگی

چگونه می توان به راحتی پرسید : شعر چیست ؟ هنر چیست ؟ زیبایی چیست ؟ روح چیست ؟ انسان چیست ؟ عدم چیست ؟ نیستی چیست ؟ چیستی چیست ؟ بسیار چیزها وجود دارند که نمی شود آنها را تعریف کرد ؟ مثل خود وجود .

آیا می شود در برابر بی آیاترین مسایل یک « آیا » گذاشت ؟ چه خوش خیال اند آنان که با فرمول ساده ی « جنس قریب + فصل قریب » خیال می کنند به حد تام تمام اشیاء رسیده اند ! و خیال می کنند با گذاشتن کلاه نطق بر سر حیوان می توانند آن را به انسان تبدیل کنند . و خیال می کنند که انسان چیزی نیست جز همان حیوان ناطق ، یعنی کلی باف !

باز اگر می پرسیدید مثلا وزن و قافیه در شعر چیست ؟ و یا چرا ناپلئون در فلان جنگ شکست خورد ؟ شاید می توانستم با مراجعه به کتاب یا حافظه جوابی بدهم ولی اگر کسی بپرسد : علل شکست دل چیست ؟ چه باید گفت ؟

و یا اگر می پرسیدید که شعر چگونه ساخته می شود می توانستم مثل دیگران بگویم جریان تولید شعر بدین گونه است : نخست ابزار تولید شعر مثل قلم ، کاغذ ، چای و … را فراهم می کنیم . بعد پایگاه طبقاتی خودمان را بالای صفحه می نویسیم تا آن را فراموش نکنیم . پس از آن سیاهه و صورت خواسته های طبقه ی خودمان را در پایین آن می نویسیم ، تا بتوانیم شعری بگوییم که منطبق با خواست اجتماعی « کمینترن » باشد .

و یا مثلا اگر پرسیده بودید نظر ارسطو یا بزرگان دیگر درباره ی شعر چیست ، می توانستم چندین اسم و تعریف را ردیف کنم که البته خود شما هم به راحتی می توانید به کتاب ها و مقالاتی که در این زمینه نوشته شده است مراجعه کنید و دریابید که مثلا ارسطو شعر را کلامی شورانگیز و مخیل می داند . ابوعلی آن را سخنی خیال انگیز می داند که از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده است . و باز خواجه نصیر شعر را کلام مخیل و نظامی عروضی آن را صناعتی می داند که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند و التثام قیاسات منتجه ، بر آن وجه که معنی خرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ را خرد . و نیکو را در خلعت زشت باز نماید و زشت را در صورت نیکو جلوه کند و به ابهام ، قوت های غضبانی و شهوانی را برانگیزد ، تا بدان ایهام ، طبایع را انقباضی و انبساطی بود و امور عظام را در نظام عالم سبب شود . همچنین قدامه بن جعفر ان را کلامی موزون و مقفی که بر معنی دلالت دارد . سکاکی نیز ، کلام موزون و مقفی . شمس قیس ، سخنی اندیشیده ، مرتب معنوی موزون متکرر متساوی و حروف آخر آن به یکدیگر ماننده .

و دیگران نیز هر کدام توصیفی یا تعریفی یا تصویری از شعر به زعم خود داده اند . مثلا رابرت فراست ، گویی تعریف ایهام را به جای شعر آورده است : شعر آن است که چیزی بگویی و چیز دیگری را اراده کنی . دیلویس شعر را همان تصویر می داند . ویلیام ورد زورث ، آن را تصویر انسان و طبیعت . ولتر ، موسیقی روح های بزرگ و حساس و لامارتین و شکسپیر آن را موسیقی درونی انسان می خوانند . و برخی آتش نهفته ، شعله ی فروزنده و جاویدان ، شعبده و بندبازی با زبان ، فریب و تقلید ، و یا لطیفه ی الهی اش خوانده اند . شما با مراجعه به آثاری از این دست می توانید هزاران تعریف و توصیف دیگر از این گونه را بیابید ولی تنها چیزی را که در نمی یابید این است که بالاخره شعر چیست ؟

راستش خیلی دلم می خواست که می توانستم کتابی بنویسم تحت عنوان « روش آسان تعلیم شعر » و یک نسخه از آن را هم برای شما بفرستم . و یا اطلاعیه ای در روزنامه ها چاپ کنم با این عنوان : « آموزش شاعری با تضمین در ده جلسه » ، هم چنان که یک بار در روزنامه ها شاعری آگهی کرده بود که « تعمیر انواع شعر پذیرفته می شود » ، ولی متاسفانه نمی توانم .

از نظر علمی هم متاسفانه چیزی در این زمینه نمی دانم فقط یادم هست در کتابی خواندم که شعر ، هورمونی است که از غده ای در بدن ترشح می شود ولی نامی از آن هورمون نبرده بود .

حتی بی رحمانه تر از این « ندانم کجا خوانده ام در کتاب » که شاعری – گویا اسمش اندره وزنه سنسکی یا چیزی شبیه این بود – در مصاحبه ای گفته بود : « من بیشتر دوست دارم کتاب های فنی بخوانم . ببینید روی میزم یک کتاب راهنمای فنی دارم که پر است از فرمول هایی برای آزمایش مقاومت بتون مسلح و مانند آن ….. فی المثل پوشیده ام با توجه به آزمایش مقاومت بتون مسلح ، یک تئوری امروزین در مورد وزن شعر بپردازم . چنان که شما یک سطر شعر را هم چون پیش آمدگی کف ایوان ساختمان در نظر مجسم کنید ، فشار در آغاز سطر بیشتر است و هرچه جلوتر برویم از آن کاسته می شود . منظور من آن است که برای کشش فلز و کشش روح قوانین عمومی وجود دارد … »

فکر کنم همین یک مشت نمونه ما را از خروارها خروار دیگر بی نیاز می کند . و مطمئنم که اگر شعر فرمول فیزیکی یا شیمیایی داشت ، پیش از هرکسی ، شاعران آن را کشف کرده بودند . در آن صورت هروقت که اراده می کردند می توانستند چند فلز و غیر فلز را با هم ذوب کنند و از آنها آلیاژ شعر را تهیه کنند . و یا می توانستند برای افزایش سرعت واکنش شیمیایی شعر از یک کاتالیزور موثر استفاده کنند تا بتوانند در یک روز با یک لیوان از آن محلول ، چند لیوان شعر تهیه کنند . بعد هم برای نقد کار خویش یا دیگران یکی از معرف های شیمیایی مثل تورنسل را به کار می گرفتند . اگر سرخ می شد می فهمیدند که شعر خاصیت اسیدی دارد و اگر آبی می شد خاصیت قلیایی و …

                                                                                                                      گزینه اشعار

                                                                                                                      قیصر امین پور

 

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

2 پاسخ

  1. شعر می دانید چیست؟
    شعر هم نوعی بهار زنـدگیست
    عالمی از واژه ها در  باغ دل پروردن است.
    شعر تقسیم سطور نثر نیست
    باید اندر شعر زیست
     .
    موسیقی در نظم هست
    نظم در آهنگ، شور بـزم هست
    گاه در یک قافیه صد معنی و احساس بین.
    چارچوب نظم ها را عظم  هست
    انسجـام و حــزم هست
     .
    ای بسا مُنشی که مُرد
    ای بسا نثری که مُهر « مُرد» خورد
    ای بسا کاهــی کــه بـا تبلیـغ، نام شعر یافت،
    بعدهـا در پنـجــه ی آتـش فـسـرد
    سهمی از جنگل نبـرد
     .
    نی که بی نایی شود
    دست باد افتاده هر جایی شود
    شعر در هر قالبی چه نظم و چه نثر و زلال
    باید همچون شهر رویایی شود
    غـرق زیـبـایــی شود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها