مجموعه روشنا با هدف آموزش، اطلاع رسانی و پیشگیری از جرایم در جامعه ساخته شده است. شهادت نام یکی از بخش های این مجموعه است.
میگفت: شب عید بود، منم با چندتا بچه مونده بودم و جنازهی شوهر شهیدم هم پیدا نشده بود. عبدالحسین برونسی خودش از خدا خواسته بود که مثل حضرت زهرا قبرش مخفی باشه، اون سال ما نه میوهای داشتیم نه شیرینی و نه رخت و لباس نویی، کسی رو نداشتم… مرد خونم رفته بود برای خدا و دیگه برنگشته بود. اون روز تصمیم گرفتم برم گلزار شهدا و با عبدالحسین حرف بزنم… بغض گلومو گرفته بود رفتم با دستم کوبیدم روی سنگ مزاری که به یادبود براش گذاشته بودن، گفتم: عبدالحسین من که میدونم تو اینجا نیستی مگه خدا نگفته شهید زنده است؟
ببین بچههامون دارن غصه میخورن از اینکه رخت و لباس نو ندارن، ببین داره نوروز میشه و هیچی نخریدیم. کلی باهاش درددل کردم وقتی برگشتم خونه دیدم که هر کدوم از بچهها یه گوشهی خونه مبهوت و متحیر نشستن… پرسیدم چی شده؟ گفتن: مامان توکه رفتی بابا اومد. جوری که ما یادمون نبود بابا شهید شده. این رخت و لباسا و میوه و شیرینیها روآورد بعد باهامون یه کمی بازی کرد و گفت: حالا دیگه باید برم… وقتی رفت تازه ما یادمون اومد که بابای ما چندساله شهید شده. رفتیم دم در دنبالش گشتیم ولی اثری از بابا نبود… بچهها اینا رومیگفتن و اون زیر لب زمزمه میکرد: خدا راست گفته بود…