نام من عباس یمینی شریف است و دراول خرداد سال 1298 در محله پامنار تهران به دنیا آمدم .پدرم به ادبیات و شعر بسیار علاقه مند بودوهر وقت که در منزل بود ابیات شعر شاعرهایی مثل : سعدی ، حافظ و مولوی را مرتب از حفظ زیر لب زمزمه می کرد. از کودکی با لالایی های زیبای مادرم به خواب می رفتم و اشعار آن ها آرام آرام می خواندم و از حفظ می کردم.
هر چه بزرگ تر می شدم علاقه ام به مطالعه و شعر و ادبیات بیشتر می شد. . در سال 1303 به همراه خانواده به دهکدهی” دربند “در نزدیکی تهران رفتم و در همان روستا تحصیلات ابتدایی را در مکتب شروع کردم . زندگی در روستا، مرا به دوستی با طبیعت، گیاهان و حیوانات علاقه مند می کرد اما ، رفتار خشن و خشک مربیان مکتب روستا، باعث آزار روحم می شد .
یکی از دوستان خوب پدرم “فرخی یزدی”، شاعر مبارز آن دوران بود که باعث شد بیشتربه شعر علاقه مند شوم . ده ساله بودم که روزی فرخی از من خواست تا کنار آوازخوانی که برای او کار می کرد، در بلند ترین مکان باغ که روبه روی رودخانه بود بنشینم و با صدای آهسته شعرهای فرخی را برای او بخوانم و او با صدایی که در کوه میپیچید ، اشعار را می خواند. شنوندگانی که برای تفریح به ده دربند آمده بودند به شوق آمدندو لحظه به لحظه ازدحام جمعیت دور ما زیاد تر می شد.
این کارمرا بیشتر تشویق به یاد گیری شعر و ادبیات کرد . از کلاس پنجم دبستان به بعد ، از آن چه در خانه و مدرسه و مکتب و مسجد یاد گرفته بودم استفاده کردم و شعر هایی سرودم . سعی می کردم کلمات و وازه های درس هایی مثل تاریخ و جغرافیا را با شعر بخوانم و از حفظ کنم و از خواندن این شعر ها در کلاس وتشویق معلم لذت می بردم .
تحصیلات تکمیلی را در مدرسه متوسطه دار الفنون با موفقیت پشت سر گذاشتم و در سال 1317 برای ادامه تحصیل به دانشسرای شبانه روزی مقدماتی وارد شدم خوشبختانه توانستم برای شغل آموزگاری از مزایای رایگان آن جا استفاده کنم . با مطالعه تعداد زیادی کتاب برای اولین مرتبه با تصویرها و موضوعات ساده و جالب خارجی برای کودکان مرا وادار کرد تا کتاب های مشابهی را برای کودکان ایران بنویسم و این کار را با ترجمه یک کتاب انگلیسی و شعر های ویژه کودکان شروع کردم .
در سال ۱۳۲۱ برای اولین بار شعری برای کودکان در مجله ای به نام «نونهالان» چاپ کردم. تشویق استادانم و انتشار این اشعار امید و شوق را در دلم زنده کرد. در سال 1323 سر دبیری “مجله بازی کودکان “را پذیرفتم و همین موضوع باعث شد تاراحت تر اشعارم را در این مجله چاپ کنم . پس از آن شعر هایم درکتاب های ابتدایی اراک و بعد از آن در کتاب های کلاس اول و دوم ابتدایی چاپ شد. ودر سال 1324 رسما مدیریت مجلات دانش آموز دبستان ها را به عهده گرفتم . در سال 1332 از بورس دولتی که به من تعلق گرفت استفاده کردم و برای تحصیل دردوره آموزش تخصصی کودکان به دانشگاه کلمبیا اعزام شدم و باکسب مدرک کارشناسی ارشد به وطن باز گشتم.
اولین اقدام من پس از بازگشت تغییرات اصولی در کتاب کلاس اول ابتدایی بود و حاصل آن تغییر کتاب کلاس اول ابتدایی با عنوان ” دارا و آذر ” بودکه اولین بار برای کودکان ایران چاپ شد . به دلیل سال ها زندگی در روستا ودیدن فقرو بی سوادی مردم سال ها در فکر راه اندازی کلاس هایی برای بزرگسالان بودم بنا براین اقدام بعدی من راه اندازی کلاس هایی با عنوان ” پیکار با بیسوادی” بود.
در سال 1324 موفق شدم پس از کسب تجربه مدیریت در مدارس مختلف مدرسه ای به نام ” دبستان روش نو” راتاسیس کنم و با همت و پشتکار تا سال 1358 آن را به یک موسسه که بچه ها می توانستند از کودکستان تا پایان دوره راهنمایی در آن جا تحصیل کنند تبدیل کردم . در کنار کار و فعالیت مدیریت در دبستان به پیشنهاد جعفر بدیعی یکی از دوستانم اولین شماره مجله “کیهان بچه ها “را در سال 1335 چاپ کردیم و.در سال 1336 اولین کتاب شعر کودکان را با عنوان ” آواز فرشتگان” چاپ کردم .
عباس یمینی شریف تا آخرین رمق خود برای کودکان نوشت و کار کرد و هیچ اوقاتی را خوش تر از زمانی که برای آنها می نوشت یا درباره آنها سخن می گفت سراغ نداشت . چند کتاب او جایزه های بی شماری از مراجع ایرانی و بین المللی گرفت ، اما هیچ جایزه ای برای او شیرین تر از دیدن چهره شاد کودکان و شنیدن صدای آنها هنگام خواندن اشعار و نوشته های خودش نبود .
او بیش از 30جلد کتاب نوشت که از بین آن ها می توان به کتابهائی مانند : «گربه های شیپورزن»، «دو کدخدا» ، «بازی با الفبا» ، «فری به آسمان میرود» ، «آوای نوگلان» ، «در میان ابرها» ، « گل های گوناگون» ، «آه ایران عزیز» ، “فارسی زبان ایران” ، «خانه بابا علی» و… اشاره کرد . عباس یمینی شریف سر انجام در 28 آذر سال 1368 به سبب بیماری درگذشت .
نمونه شعر عباس یمینی شریف
جوجه طلایی
من جوجه را گرفتم / او را بوسیده گفتم / جوجه جوجه طلایی / نوکت سرخ و حنایی / تخم خود را شکستی / چگونه بیرون جستی /گفتا جایم تنگ بود/ دیوارش از سنگ بود / نه پنجره نه در داشت / نه کس زمن خبر داشت / دیدم چنین جای تنگ / / نشستن آورد ننگ / به خود دادم یک تکان / مثل رستم پهلوان / تخم خود را شکستم / زود به بیرون جستم
فرزندان ایران
ما گلهای خندانیم / فرزندان ایرانیم / ما سرزمین خود را /مانند جان میدانیم / ما باید دانا باشیم / هوشیار و بینا باشیم / از بهر حفظ ایران /باید توانا باشیم
کتاب
من یار مهربانم دانا و خوش زبانم
گویم سخن فراوان با آنکه بی زبانم
پندت دهم فراوان من یار پند دانم
من دوستی هنرمند با سود و بی زیانم
از من مباش غافل من یار مهربانم