– وای امروز امتحان داریم من که هیچی نخوندم.
منم نخوندم کاش خانم معلم نیاد امروز…
برپا
سلام دختر های گلم خب همون طور که قبلا گفتم امروز امتحان داریم برگه هاتونو سریع دربیارید.
همه بچه ها غرولند کنان برگه های خود را در آوردند. معلم زیرلب چیزی را زمزمه می کرد: پس کو؟ کجا گذاشتمش؟ اینجوری اصلا نمیشه. بگم امتحان لغوه؟ نه این بار دومه که لغو میکنم… یه کاریش می کنم.
الهام گفت: بچه ها خانم معلم داره با خودش صحبت می کنه!
خانم معلم گفت: خب بچه ها بنویسید… مدام مکث می کرد. دست خط خودش بود ولی نمی توانست بخواند. بچه ها گیج شده بودند.
به هر زوری که شده بود همه سوالات امتحان را خواند و بچه ها سخت مشغول جواب دادن شدند. بعد از نیم ساعت صفری گفت خب بچه ها وقت تمومه، اکبری بلند شو برگه ها رو جمع کن. وقتی برگه ها جمع شد محمدی شاگرد زرنگ کلاس گفت خب خانم لطفا برگه هامونو صحیح کنید.
خانم معلم گفت نه می برم خونه صحیح می کنم الان میخوام ازتون درس بپرسم.
بچه ها غر زدند و گفتند خانم همین الان امتحان گرفتید!
خانم معلم گفت خب میخوام درس بدم.
بچه ها گفتند خانم خودتون گفتید دیگه تا بعد عید درس جدید نمیدم.
نمرات عجیب!!
خانم معلم دید چاره ای ندارد. کلافه گفت باشه سر و صدا نکنید تا صحیح کنم.
ولی زیر لب با خودش می گفت: حالا چی کار کنم؟ ای بابا و برگه محمدی همان شاگرد زرنگ کلاس را برداشت تا صحیح کند.
خیلی برایش سخت بود. هی چشمانش را ریز می کرد، برگه را دور می گرفت و مدام از چشم هایش اشک میریخت.
سارا انگار متوجه شده بود به مریم گفت: عینک خانم کجاست؟
مریم که امتحانش را خیلی بد داده بود گفت: این وسط به عینک این گیر دادی تو؟
سارا گفت: خانم نابغه این عینک نداره که اینجوری می کنه دیگه اون از طرز سوال خوندنش اینم از صحیح کردن و بهانه های مختلفش!
هردوشون به هم لبخند زدند و رفتند تو نخ حرکات مشکوک خانم صفری.
خانم معلم همچنان کلافه داشت سعی می کرد برگه های بدخط بچه ها را تصحیح کند. هر جوری که شده بود برگه محمدی را صحیح کرد. او را صدا زد و گفت: بیا شاهکارت رو ببر! از تو بعیده آخه!
باورمون نمی شد محمدی شاگرد اول کلاس 14 شده بود! همه ترس برشون داشت و میگفتن محمدی 14 شده ما چند می شیم!
محمدی در حال چک کردن نمره ها و سوال ها بود که خانم صفری برگه صادقی یکی از تنبل ترین بچه های کلاسو صحیح کرد.
دیگه واقعا از تعجب شاخ دراوردیم صادقی 18 شده بود!
چه اتفاقی افتاده؟
کلاس غرق تعجب بود و سکوتی سنگین حکم فرما شده بود که یک دفعه محمدی متوجه شد سوالی که درست نوشته بود و خانم اشتباه گرفته و صادقی هم هر چی سوال اشتباه نوشته بود خانم نمره داد بود!
خانم معلم دید که همهمه ای بدجور در کلاس راه افتاده و در دردسری بد گیر افتاده بلند شد غرورش را زیر پا گذاشت و گفت:
بچه ها راستش…
سارا و مریم بلند شدند و گفتند: عینک تونو جا گذاشتید!
کلاس یک پارچه خنده شد و خانم صفری هم بلند بلند خندید!
زهرا امیربیک
عینک جالب برای آدمهای قد کوتاه
عشق بی اندازه به معلم؛ خوب یا بد؟