غزل شماره ۲۱ حافظ

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

طراحی سایت فروشگاه حرفه ای با هوشمند گستران😍 (کلیک کنید)

گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست

که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد

پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست

در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداری آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت

به تماشای تو آشوب قیامت برخاست

پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت

سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

تعبیر:

ایمانت را قوی تر کن تا از رنج ملامت نجات یابی. گرفتاریت برطرف می شود. اگر در عین غمگینی خندیدی شاهکار کرده ای. کسانی که طرفداری تو را می کنند و از آشوب و غوغا نجاتت می دهند. تغییری در خود و افکارت بده. بدی ها را آتش بزن و بخشندگی را در خود پرورش بده.

امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
غزل شماره 257 حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *