غزل شماره ۲۳۴ حافظ

چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید

طراحی سایت فروشگاه حرفه ای با هوشمند گستران😍 (کلیک کنید)

ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید

نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل

چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید

حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست

که شمه‌ای ز بیانش به صد رساله برآید

ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت

که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید

به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود

خیال باشد کاین کار بی حواله برآید

گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان

بلا بگردد و کام هزارساله برآید

نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ

ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید

تعبیر:

توقع خیلی زیادی از روزگار داری و دلت می خواهد بدون دردسر به همه چیز برسی. این خیالی بیش نیست بدون سعی و کوشش کار به جایی نخواهی برد. پس مثل حضرت نوح خودت آینده ات را بساز تا بلا و فقر رهایی پیدا کنی.

امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
غزل شماره 406 حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *