اختصاص نشریه اینترنتی نوجوان ها
من فرنگیس حیدرپور هستم و در سال 1341 در روستای اوازین(گیلانغرب), استان کرمانشاه به دنیا آمدم. سال59 بودو جنگ بین کشور ما و عراق شروع شده بود و چون استان ما در منطقه مرزی قرار گرفته بود متاسفانه مورد تجاوز نیروهای بعثی عراقی قرار گرفت . من در آن سال ها 18سال بیشتر نداشتم ، عراقی ها به روستای ما حمله کردند و تعداد زیادی از مردم، زن و مرد پیر و جوان به دست آن ها کشته شدند . عده کمی از مردم هم که باقی ماندند شبانه و پنهانی به دره ای که در نزدیکی روستا یما ن بود پناه بردند . در این جریان تعدادی از خانواده من هم از جمله , برادرم ، دایی، عمو، پسردایی، دختر دایی، دختر عمو و چند نفر دیگر از آشنایانم شهید شدند. فقط پدرم و برادرم و من توانستیم جان سالم به در بیریم . ما هم مثل بقیه در دره ، پنهان شده بودیم اما در آن جا، آب و غذا را خیلی به ندرت پیدا می کردیم و مردم گرسنه و تشنه بودند .
پدرم تصمیم گرفت شبانه به روستا برود و آب وغذایی بیابد و برای مردم ده و خودمان بیاورد . اما من از ترس تنهایی و فکر این که اور ا هم مثل بقیه خانواده از دست بدهم نمی توانستم بپذیرم که تنها به روستا برگردد بنابراین با اصرار زیاد از او خواستم که مرا هم همراه خودش ببرد . در ابتدا با این کار مخالف بود و در مقابلم ایستادگی کرد اما با دیدن عجز و گریه هایم تسلیم شد و حاضر شد مرا هم با خود ببرد.
نزدیکیهای غروب با احتیاط و مخفیانه به را ه افتادیم . نزدیک روستای ما یک رودخانه بود . هنگامی که به آن جا رسیدیم چند سربازعراقی قبل از ما آمده بودند که که آب بر دارند؛ صدای قهقه خنده هایشان و شوخی های سبک سرانه آن ها ، باعث عصبانیت و خشم پدر و برادرم شد .بنابراین از غفلتشان استفاده کردند و ناگهان به آنها حمله کردند ؛متاسفانه نیروهای عراقی توانستد پدر و برادرم را به قتل برسانند و من تنها ماندم . اما من نترسیدم در آن وقت تنها سلاحی که مانده بود تبر پدرم بود بنابراین وقت را از دست ندادم با وجود ترس زیادی که در قلبم ریشه دوانیده بود , به سمت آنها حمله ور شدم خدا به من یاری رساند و یکی از آنهارا کشتم و چهار نفر دیگر را اسیر کردم . محکم آن ها را با طناب بستم و تمام اسلحه ها و فشنگ هایشان را برداشتم با زحمت زیاد توانستم نیرو های خودی را پیدا کنم و اسیران را همراه با سلاح هایشان به آن ها تحویل بدهم .
بعد از آن 18 ماه آواره بودیم تا این که عراقیها عقب نشینی کردند، مردم توانستند دوباره به روستاهای خودشان برگردند.
از آن روز به بعد فرنگیس حیدرپور تبدیل به یک سرباز تمام عیار شد ، و در نبردها دوشا دوش رزمندگان ایرانی در جبهه های گیلان غرب به جنگ علیه نیروهای بعثی پرداخت و و خواب را به سربازان عراقی حرام میکند.فرنگیس اکنون ۴۸ سال دارد و با مرگ شوهرش مخارج خود و فرزندانش را تأمین میکند.
پس از جنگ تحمیلی، تندیسی از فرنگیس حیدرپور به عنوان شیرزن ایرانی، در «بوستان شیرین» کرمانشاه نصب شد تایاد این شیرزن ایرانی برای همیشه در یادها باقی بماند .
ممنون.متنتون خیلی به دردم خورد:)
یادم به داستانی از زمان هخامنشیان اوفتاد
زنی که ناخدای یکی از کشتی های جنگی بود وبرای فریب رومیان کشتی را به آتش کشید و باعث نجات شد و همه رومیان را مبهوت کذاشت
این زن زاده آن زن است
که پادشاه هخامنش در تعجب رومیان گفته بود زنان ما مانند مردان و مردان ما مانند زنانمان شر دلند
سلام بر فرنگیس حیدرپور و درود بر شما بخاطر درج چنین مطالبی